من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو *** که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همّتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس *** که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان *** که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرّم آن روز کزین مرحله بربندم بار *** وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل *** دیده دریا کنم از اشک و درو غوطه خورم
پایه ی نظم بلند است و جهانگیر بگو *** تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
تفسیر عرفانی
1.من کیستم که بر آن خاطر معطّر و خوشبوی تو بگذرم؟!ای معشوق!ای کسی که خاک آستان تو مانند تاج سر من است!ای کسی که در حقّ این عاشق بینوای خود، لطف و عنایت داری.
2.ای معشوق!چه کسی به تو شیوه ی بنده پروری و عاشق نوازی را آموخته است؟ من گمان ندارم که رقیبان و مدعیان تو هرگز چنین کاری بکنند.
3.ای کسی که توجه روحانی و باطنی تو سختی راه را آسان می کند!همت و دعای خود را راهنما و نگهبان من کن؛ زیرا راه رسیدن به مقصود، طولانی است و من خام و بی تجربه هستم.
4.ای باد صبا!مراتب ارادت و احترام مرا به یار برسان و به او بگو که هنگام دعا و راز و نیاز سحرگاهی، این عاشق خود را فراموش نکند.
5.ای یار!خوشا آن روزی که از اینجا بار سفر ببندم و به دیار تو بیایم و از آن پس، دوستانم خبر مرا از کوی و شهر تو جویا شوند.
6.ای حافظ!اگر برای رسیدن به گوهر وصال از اشک دیدگان خود دریا بسازم و در آن غوطه بخورم، شایسته است.برای رسیدن به معشوق، خیلی مشتاق و آرزومندم.
7.مقام و ارزش شعر من، بلند و پر ارزش دست؛ به پادشاه بح بگو تا دهان مرا پر از گوهر کند.
*این غزل پاسخی است به پیامی یا دعوتی که حافظ از تورانشاه، پسر قطب الدین تهمتن، فرمانروای جزیره ی هرمز دریافت کرده است.او با شاه شجاع و حافظ روابط خوبی داشت.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول