مسیر جاری :
بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک
بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک شاعر : خاقاني بر سر روح القدس پايهي گاهش سزد بر سر کيوان رسد پاي کميتش چنانک پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد هست کميتش سپهر جوزهري بر دمش ...
خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را
خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را شاعر : خاقاني گوئي به عود سوخته شستند دندان صبح را خوش خوش به روي ساقيان ديدند خندان صبح را کان صنعت نغز اي عجب کرده است خندان صبح...
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو
دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو شاعر : خاقاني بلاي عشق را گر دوست داري دشمن جان شو دلا از جان چه برخيزد؟ يکي جوياي جانان شو هوا را از بن دندان حريف آب دندان شو...
گر قدحهاي صبوحي شد ز دست
گر قدحهاي صبوحي شد ز دست شاعر : خاقاني هم به رطلي عذر آن درخواستند گر قدحهاي صبوحي شد ز دست ساغر کشتي نشان درخواستند چون نهنگان از پي دريا کشي کتشين دريا چنان درخواستند...
پيشگاه مراد چون طلبم
پيشگاه مراد چون طلبم شاعر : خاقاني که به من آستانه مي نرسد پيشگاه مراد چون طلبم به يکي زين دوگانه مي نرسد جان دو اسبه دوان پي دل و عمر طرب زنگيانه مي نرسد من چو...
سر چو آه عاشقان برکرد صبح
سر چو آه عاشقان برکرد صبح شاعر : خاقاني عطر آتش زاي برکرد صبح سر چو آه عاشقان برکرد صبح آتش عنبرفشان برکرد صبح از شرار آه مشتاقان دل تا سر از خواب گران برکرد صبح ...
آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان
آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان شاعر : خاقاني و آن نه زلف است آنکه دست آويز جان است آنچنان آن نه روي است آنکه آشوب جهان است آنچنان گرچه او از بهر انصاف جهان است...
کز گفتن جان و جان مرا بس
کز گفتن جان و جان مرا بس شاعر : خاقاني چرخ ار ندهد قصاص خونم کز گفتن جان و جان مرا بس جمشيد زمانه شاه مغرب عدل قزل ارسلان مرا بس اي دل به نواي جان چه باشي اقطاع...
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري
چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري شاعر : خاقاني از نور مصور بين رخسار جهانداري چون آينه گون خنجر در شانهي دست آري تا درس کند پيشت اخبار جهانداري نشگفت گر از فردوس...
قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان
قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان شاعر : خاقاني حصن شما خيش حرم کعبه سراي تازه بين قلعهي گلستان شه قلهي بوقبيس دان همره رخش و دل دلش فتح و غزاي راستين رستم کيقباد فر...