0
مسیر جاری :
چو آسمان ورق عهد مقتفي بنوشت خاقانی

چو آسمان ورق عهد مقتفي بنوشت

چو آسمان ورق عهد مقتفي بنوشت شاعر : خاقاني برآمد آيت مستنجد از صحيفه‌ي حال چو آسمان ورق عهد مقتفي بنوشت برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال چو صبح صادق دين را نهفت ظل ابد...
خسروا خاقاني عذرا سخن هندوي توست خاقانی

خسروا خاقاني عذرا سخن هندوي توست

خسروا خاقاني عذرا سخن هندوي توست شاعر : خاقاني هندوئي را ترک عذرا دادي احسنت اي ملک خسروا خاقاني عذرا سخن هندوي توست عنبري را در دريا دادي احسنت اي ملک او غلام داغ بر...
اين گربه چشمک اين سگک غوري غرک خاقانی

اين گربه چشمک اين سگک غوري غرک

اين گربه چشمک اين سگک غوري غرک شاعر : خاقاني سگسارک مخنثک و زشت کافرک اين گربه چشمک اين سگک غوري غرک اين خوک گردنک سگک دمنه گوهرک با من پلنگ سارک و روباه طبعک است ...
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش خاقانی

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش شاعر : خاقاني کو ميوه‌ي دل باري بر بار نگه دارش دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش امروز طبيبت شد بيمار نگه دارش گفتي که به درد دل...
جمال صفاهان نظام دوم خاقانی

جمال صفاهان نظام دوم

جمال صفاهان نظام دوم شاعر : خاقاني که گيتي سيم جعفر انگاشتش جمال صفاهان نظام دوم علي‌وار تخم کرم کاشتش چو قحط کرم ديد در مرز دهر به در سخاوت بينباشتش دهان جهان...
جان عطارد از تپش خاطر وحيد خاقانی

جان عطارد از تپش خاطر وحيد

جان عطارد از تپش خاطر وحيد شاعر : خاقاني چونان بسوخت کز فلک آبي نماندش جان عطارد از تپش خاطر وحيد تا هم فلک به جاي عطارد نشاندش جان وحيد را به فلک برد ذو الجلال کامل‌تر...
بر زمين خراب مي‌چکدش خاقانی

بر زمين خراب مي‌چکدش

بر زمين خراب مي‌چکدش شاعر : خاقاني به لسانش نگر که چون بلسان بر زمين خراب مي‌چکدش خور ز رشک کفش به تب لرزه است روغن دير ياب مي‌چکدش شب رخ چرخ پر خوي است مگر که...
کسي که از پس احمد روا بود مرسل خاقانی

کسي که از پس احمد روا بود مرسل

کسي که از پس احمد روا بود مرسل شاعر : خاقاني بزرگوار امير امام خاقاني است کسي که از پس احمد روا بود مرسل که در جهان سخن ملک او سليماني است رسول شروان چون خواني آن بزرگي...
اي ريزه‌ي روزي تو بوده خاقانی

اي ريزه‌ي روزي تو بوده

اي ريزه‌ي روزي تو بوده شاعر : خاقاني از ريزش ريسمان مادر اي ريزه‌ي روزي تو بوده با تنگي آب و نان مادر خو کرده به تنگناي شروان جز آن خداي و آن مادر زير صلف کسي نرفته...
چون من خطر زدم به فراق از پي وحيد خاقانی

چون من خطر زدم به فراق از پي وحيد

چون من خطر زدم به فراق از پي وحيد شاعر : خاقاني جان از پي وحيد برآمد بدان خطر چون من خطر زدم به فراق از پي وحيد جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر آمد به گوش من خبر جان...