جهان پيمانه را ماند به عينه شاعر : خاقاني که چون پر شد تهي گردد به هر بار جهان پيمانه را ماند به عينه نپندارم که پر گردد دگر بار کنون از مرگ صدر الدين تهي گشت که پايگاه...

اي خواجه حساب عمر برگير شاعر : خاقاني زين خط دو رنگ شام و شبگير اي خواجه حساب عمر برگير حاصل چه ازين سراي تزوير جز خط مزور شب و روز خوابي است حيات و مرگ، تعبير ...

علم دين کيمياست خاقاني شاعر : خاقاني کيميائي سزاي گنج ضمير علم دين کيمياست خاقاني از چنين کيميات نيست گزير مس زنگار خورده داري نفس آن سخن مشنو و مکن تصوير جز از...

يکي دو زايند آبستنان مادر طبع شاعر : خاقاني ز من بزاد به يکباره صدهزار پسر يکي دو زايند آبستنان مادر طبع همه بلال معاني، همه اويس هنر يکان يکان حبشي چهره و يماني اصل...

سلاطين نژادا خليفه پناها شاعر : خاقاني توئي مملکت بخش و اسلام پرور سلاطين نژادا خليفه پناها که گردون تو را خواند خاقان اکبر از آن گشت شروان سمرقند اعظم يکي تف منقل،...

نيک بد رائي با خلق جهان شاعر : خاقاني که بدي نيک سوي جانت رساد نيک بد رائي با خلق جهان که دعاي بد نيکانت رساد از تو نيکان را جز بد نرسيد يارب آن يارب پنهانت رساد ...

شنوده‌اي دم خاقاني از مديح کسان شاعر : خاقاني کنون هجاي خسان مي‌شنو که هم شايد شنوده‌اي دم خاقاني از مديح کسان که او هجاي سگي گفت رو که هم شايد هجاي بولهب ايزد بگفت و...

رفت آنکه فيلسوف جهان بود و بر جهان شاعر : خاقاني درهاي آسمان معاني گشوده بود رفت آنکه فيلسوف جهان بود و بر جهان که آواز ارجعي هم از آنجا شنوده بود شد نفس مطمنه‌ي او باز...

چون زمان، عهد سنائي درنوشت شاعر : خاقاني آسمان چون من سخن گستر بزاد چون زمان، عهد سنائي درنوشت خاک شروان ساحري ديگر بزاد چون به غزنين ساحري شد زير خاک طوطي نو زين...

امام ملت چارم که آسمان ششم شاعر : خاقاني سعود مشتري او را نثار مي‌سازد امام ملت چارم که آسمان ششم که بحر دستش زرين بحار مي‌سازد غياث ملت، اقضي القضاة عز الدين کجا...