مسیر جاری :
خاقاني آن کسان که طريق تو ميروند
خاقاني آن کسان که طريق تو ميروند شاعر : خاقاني زاغند و زاغ را روشن کبک آرزوست خاقاني آن کسان که طريق تو ميروند نارنج از آن خرد که ترازو کندز پوست بس طفل کارزوي ترازوي...
دريغ ميوهي عمرم رشيد کز سر پاي
دريغ ميوهي عمرم رشيد کز سر پاي شاعر : خاقاني به بيست سال برآمد به يک نفس بگذشت دريغ ميوهي عمرم رشيد کز سر پاي نتيجهي شب و روزي که در هوس بگذشت مرا ذخيزه همين يک رشيد...
مشو خاقانيا مغرور دولت
مشو خاقانيا مغرور دولت شاعر : خاقاني که دولت سايهي ناپايدار است مشو خاقانيا مغرور دولت که ميدانش آتش و او نيسوار است به دولت هر که شد غره چنان دان که اين کم عمر...
آب حيوان مجوي خاقاني
آب حيوان مجوي خاقاني شاعر : خاقاني که منوچهر خضر خو مرده است آب حيوان مجوي خاقاني تا چراغ کيان فرو مرده است نوبت راحت و کرم بگذشت کرم آن روز مرده کو مرده است راحت...
دي جدل با معطلي کردم
دي جدل با معطلي کردم شاعر : خاقاني که ز توحيد هيچ ساز نداشت دي جدل با معطلي کردم که ز ايمان بر او طراز نداشت آستين فضول ميافشاند که سلاحي بجز مجاز نداشت آخرش هم...
حبذا قصر شمسهي ملکات
حبذا قصر شمسهي ملکات شاعر : خاقاني کسمان ظل آسمانهي اوست حبذا قصر شمسهي ملکات بردهي بزم خسروانه اوست مادر تاجدار کيخسرو حارس بام بالکانهي اوست قصر بلقيس دهر...
من که خاقانيم عزيز حقم
من که خاقانيم عزيز حقم شاعر : خاقاني ز آن که عبدي خطاب من رانده است من که خاقانيم عزيز حقم لاتخف حق جواب من رانده است هرچه يارب نداي حق راندم مدد سحر ناب من رانده...
هم چنين فرد باش خاقاني
هم چنين فرد باش خاقاني شاعر : خاقاني کفتاب اين چنين دل افروز است هم چنين فرد باش خاقاني که به تير جفا جگر دوز است چه کني غمزهي کمانکش يار که به دزدي دل نوآموز است...
کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست
کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست شاعر : خاقاني خورشيد در نطاق شبستان نو نشست کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست با جاه نو رسيد و به امکان نو نشست عنقا به باغ بخت و سليمان...
که بر من از کرمت وامهاي بسيار است
که بر من از کرمت وامهاي بسيار است شاعر : خاقاني ز گنج مردي اين مايه وام من بگزار که بر من از کرمت وامهاي بسيار است ازين معامله ار خود زيان کند کرمت که وام شکر تو بر...