مسیر جاری :
هرگز به باغ دهر گيائي وفا نکرد
هرگز به باغ دهر گيائي وفا نکرد شاعر : خاقاني هرگز ز شست چرخ خدنگي خطا نکرد هرگز به باغ دهر گيائي وفا نکرد پيراهني ندوخت که آخر قبا نکرد خياط روزگار به بالاي هيچ کس ...
عارضهي تازه بين که رخ به من آورد
عارضهي تازه بين که رخ به من آورد شاعر : خاقاني درد کهن بارگير خويشتن آورد عارضهي تازه بين که رخ به من آورد دور فلک بين که بر سرم چه فن آورد تب زده لرزم چو آفتاب همه...
لطف ملک العرش به من سايه برافکند
لطف ملک العرش به من سايه برافکند شاعر : خاقاني تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند لطف ملک العرش به من سايه برافکند جان گفت له الفضل که وارستم ازين بند دل گفت له الحمد که...
سر چه سنجد که هوش مي بشود
سر چه سنجد که هوش مي بشود شاعر : خاقاني تن چه ارزد که توش مي بشود سر چه سنجد که هوش مي بشود جان چو کف زد به دوش ميبشود دلم از خون چه خم به جوش آمد ديده راوق فروش...
سروراني که مرا تاج سرند
سروراني که مرا تاج سرند شاعر : خاقاني از سر قدر همه تاجورند سروراني که مرا تاج سرند عز اسلام و ضياء بصرند به لقا و به لقب عالم را پادشا سار و پيمبر سيرند آدمي نفس...
جان سگ دارم به سختي ورنه سگجان بودمي
جان سگ دارم به سختي ورنه سگجان بودمي شاعر : خاقاني از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمي جان سگ دارم به سختي ورنه سگجان بودمي ديده چون پالونهي آهن فرو پالودمي ورنه جانم...
گر به قدر سوزش دل چشم من بگريستي
گر به قدر سوزش دل چشم من بگريستي شاعر : خاقاني بر دل من مرغ و ماهي تن به تن بگريستي گر به قدر سوزش دل چشم من بگريستي تا به هر يک خويشتن بر خويشتن بگريستي صد هزاران ديده...
خاک سياه بر سر آب و هواي ري
خاک سياه بر سر آب و هواي ري شاعر : خاقاني دور از مجاوران مکارم نماي ري خاک سياه بر سر آب و هواي ري اين خواندگان خلد به دوزخ سراي ري در خون نشستهام که چرا خوش نشستهام...
چو گل بيش ندهم سران را صداعي
چو گل بيش ندهم سران را صداعي شاعر : خاقاني کنم بلبلان طرب را وداعي چو گل بيش ندهم سران را صداعي صبوحي ميي، بوالفتوحي سماعي نه از کاس نوشم، نه از کس نيوشم چو عيسي بر...
منه مهره کز راست بازان معني
منه مهره کز راست بازان معني شاعر : خاقاني در اين تخته نرد آشنائي نيابي منه مهره کز راست بازان معني به همت مششدر گشائي نيابي همه عاجز شش در و مهره در کف که دل را بيشي...