بر زمين خراب مي‌چکدش

بر زمين خراب مي‌چکدش شاعر : خاقاني به لسانش نگر که چون بلسان بر زمين خراب مي‌چکدش خور ز رشک کفش به تب لرزه است روغن دير ياب مي‌چکدش شب رخ چرخ پر خوي است مگر که خوي تب ز تاب مي‌چکدش گفت مدحي مرا که از هر حرف که آن خوي از افتاب مي‌چکدش موکب ابر چون به شوره رسد همه در خوشاب مي‌چکدش باد نوروز چون رسد بر گل قطرها بر سراب مي‌چکدش نم شبنم به گل رسد شب‌ها شهد تر چون شراب مي‌چکدش بکر طبعش نقاب هندي داشت هم نمي بر سداب مي‌چکدش سبزه‌ي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر زمين خراب مي‌چکدش
بر زمين خراب مي‌چکدش
بر زمين خراب مي‌چکدش

شاعر : خاقاني

به لسانش نگر که چون بلسانبر زمين خراب مي‌چکدش
خور ز رشک کفش به تب لرزه استروغن دير ياب مي‌چکدش
شب رخ چرخ پر خوي است مگرکه خوي تب ز تاب مي‌چکدش
گفت مدحي مرا که از هر حرفکه آن خوي از افتاب مي‌چکدش
موکب ابر چون به شوره رسدهمه در خوشاب مي‌چکدش
باد نوروز چون رسد بر گلقطرها بر سراب مي‌چکدش
نم شبنم به گل رسد شب‌هاشهد تر چون شراب مي‌چکدش
بکر طبعش نقاب هندي داشتهم نمي بر سداب مي‌چکدش
سبزه‌ي سر نهاده عرض دهدکب حسن از نقاب مي‌چکدش
خاقانيا به سائل اگر يک درم دهيهر نمي کز سحاب مي‌چکدش
پس نام آن کرم کني اي خواجه برمنهخواهي جزاي آن دو بهشت از خداي خويش
بر داده‌ي تو نام کرم کي بود سزانام کرم به داده‌ي روي و رياي خويش
تا يک دهي به خلق و دو خواهي ز حق جزاتا داده را بهشت ستاني سزاي خويش
داني کرم کدام بود آنکه هرچه هستآن را ربا شمر که شمردي عطاي خويش
گنج فضائل افضل ساوي شناس و بسبدهي بهر که هست و نخواهي جزاي خويش
استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دينکز علم مطلق آيت دوران شناسمش
چون عقل و جان عزيز و غريب است لاجرمکز چند فن فلاطن يونان شناسمش
قدرش عراقيان چه شناسند کز سخنجاندار عقل و عاقله‌ي جان شناسمش
آن زر سرخ را که سياهي محک شناختچون آفتاب امير خراسان شناسمش
سلطانش امير خواند و من بر جهان فضلنه شاهد محک خلف کان شناسمش
با آنکه مور حوصله و ديو گوهرمسلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش
او خواندم به سخره سليمان ملک شعرهم مرغ او شوم که سليمان شناسمش
هر هشت حرف افضل ساوي است نزد منمن جان به صدق، مورچه‌ي خوان شناسمش
تا عقل را خليفه کتاب اوست گرچه خضرحرزي که هفت هيکل رضوان شناسمش
او خود مرا حيات ابد داد خضروارپير من است طفل دبستان شناسمش
دارم دل و دو ديده، ز اشعار او سه بيتز آن قطعه‌اي که چشمه‌ي حيوان شناسمش
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرمتا خوانده‌ام چهارم ايشان شناسمش
بر حرف او چو دائره‌ي جزم بشمرمخال رخ برهنه‌ي ايمان شناسمش
تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات اودر گوش عقل حلقه‌ي فرمان شناسمش
تا ديدم آن دوات پر از کلک تيغ فعلمن روز و شب جهان سخندان شناسمش
کمتر تراشه‌ي قلم او عطارد استزرادگاه رستم دستان شناسمش
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانکزشت آيد ار عطارد کيهان شناسمش
اشعارش از عراق ره آورد مي‌برمجرم سهيل اديم قلمدان شناسمش
بر عيش بدگوارم اگر گل شکر دهندکه اکسير گنج خانه‌ي شروان شناسمش
تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوستشعرش گوارشي است که به ز آن شناسمش
خود را مثال او نهم از دانش اينت جهلکاين دو به ساوه هست سپاهان شناسمش
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشتقطران تيره قطره‌ي باران شناسمش
جانم نثار اوست که از عقل همچو عقلحاشا که مثل پسته‌ي خندان شناسمش
خاقاني از اديم معاليش قدوه‌اي استفهرست آفرينش انسان شناسمش
هر کجا از خجنديان صدري استآن قدوه‌اي که قبله‌ي خاقان شناسمش
خاصه صدر الهدي جلال الدينز آتش فکرت آب مي‌چکدش
آتش موسي آيدش ز ضميرکز سخن در ناب مي‌چکدش
فکر و نطقش چو نکهت لب دوستو آب خضر از خطاب مي‌چکدش
مار زرينش نوش مهره دهدز آتش تر گلاب مي‌چکدش
حاسدش آسياست کز دامنچون عبير از لعاب مي‌چکدش
آسماني است کز گريبان آبآب چون آسياب مي‌چکدش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.