مسیر جاری :
عشقست که چون پرده ز رخ باز گشايد
عشقست که چون پرده ز رخ باز گشايد شاعر : خواجوي کرماني در ديدهي صاحبنظران حسن نمايد عشقست که چون پرده ز رخ باز گشايد در پردهئي هر زمزمهي عشق سرايد حسنست که چون مست...
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد شاعر : خواجوي کرماني که دلش هر نفس از شوق بپرواز آيد بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد باز نايد وگر آيد ز سر ناز آيد آنکه بگذشت و مرا...
به خشم رفتهي ما گر به صلح باز آيد
به خشم رفتهي ما گر به صلح باز آيد شاعر : خواجوي کرماني سعادت ابدي از درم فراز آيد به خشم رفتهي ما گر به صلح باز آيد اگر سواد کنم قصهئي دراز آيد حکايت شب هجر و حديث...
گوئي بت من چون ز شبستان بدر آيد
گوئي بت من چون ز شبستان بدر آيد شاعر : خواجوي کرماني حوريست که از روضهي رضوان بدر آيد گوئي بت من چون ز شبستان بدر آيد چون سرو من از خانه خرامان بدر آيد ديگر متمايل نشود...
بسالي کي چنان ماهي برآيد
بسالي کي چنان ماهي برآيد شاعر : خواجوي کرماني وگر آيد ز خرگاهي برآيد بسالي کي چنان ماهي برآيد کجا از تيره شب ماهي برآيد چو رخسارش ز چين جعد شبگون بگيرد زنگ اگر آهي...
پيداست که از دود دم ما چه برآيد
پيداست که از دود دم ما چه برآيد شاعر : خواجوي کرماني يا خود ز وجود و عدم ما چه برآيد پيداست که از دود دم ما چه برآيد وانگاه ببين تا ز دم ما چه برآيد اي صبح جهانتاب دمي...
سحر چو بوي گل از طرف مرغزار برآيد
سحر چو بوي گل از طرف مرغزار برآيد شاعر : خواجوي کرماني نواي زير و بم از جان مرغ زار برآيد سحر چو بوي گل از طرف مرغزار برآيد که کام جان من از جام خوشگوار برآيد بيار اي...
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد شاعر : خواجوي کرماني روز وشب معتکف خانهي خمار آيد هرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد خرقه بفروشد و در حلقهي زنار آيد صوفي از زلف تو گر...
جان بر افشان اگرت صحبت جانان بايد
جان بر افشان اگرت صحبت جانان بايد شاعر : خواجوي کرماني خون دل نوش اگرت آرزوي جان بايد جان بر افشان اگرت صحبت جانان بايد گر ترا تختگه عالم ايمان بايد برو و مملکت کفر مسخر...
دلم بي وصل جانان جان نخواهد
دلم بي وصل جانان جان نخواهد شاعر : خواجوي کرماني که عاشق جان بي جانان نخواهد دلم بي وصل جانان جان نخواهد سر شوريدگان سامان نخواهد دل ديوانگان عاقل نگردد خضر جز چشمهي...