بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد
شاعر : خواجوي کرماني
که دلش هر نفس از شوق بپرواز آيد بلبل دلشده از گل به چه رو باز آيد باز نايد وگر آيد ز سر ناز آيد آنکه بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت هم دل خسته مگر محرم اين راز آيد همدمي کو که برو عرضه کنم قصه شوق جان من نعره زنان پيش رهش باز آيد از سر کوي تو هر مرغ که پرواز کند خنک آن باد که از جانب شيراز آيد هر نسيمي که از آن خطه نيايد با دست چاره نبود زر اگر در دهن گاز آيد ما دگر در دهن خلق فتاديم وليک سرو کوتاه کند دست و سرافراز آيد لاله رخساره بخون شويد و سيراب شود بجز از ناله شبگير که دمساز آيد بلبلي را که بود برگ گلش در دم صبح جان من با سگ کوي تو بواز آيد گر سگ کوي تو بر خاک من آواز دهد ساز بي ضرب محالست که بر ساز آيد ور چو چنگم بزني عين نوازش باشد که درين فصل کسي از گل و مي باز آيد ؟ بلبل دلشده گلبانگ زند خواجو را