پيداست که از دود دم ما چه برآيد

پيداست که از دود دم ما چه برآيد شاعر : خواجوي کرماني يا خود ز وجود و عدم ما چه برآيد پيداست که از دود دم ما چه برآيد وانگاه ببين تا ز دم ما چه برآيد اي صبح جهانتاب دمي همدم ما باش بي ضرب قبول از درم ما چه برآيد نقد دل ما را چه زني طعنه که قلبست ورني ز قدوم و قدم ما چه برآيد باز آي و قدم رنجه کن و محنت ما بين داند همه کس کز کرم ما چه برآيد گفتي که کرم باشد اگر بگذري از ما از زمزمه‌ي زير و بم ما چه برآيد گر عشق تو در پرده‌ي دل نفکند آواز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيداست که از دود دم ما چه برآيد
پيداست که از دود دم ما چه برآيد
پيداست که از دود دم ما چه برآيد

شاعر : خواجوي کرماني

يا خود ز وجود و عدم ما چه برآيدپيداست که از دود دم ما چه برآيد
وانگاه ببين تا ز دم ما چه برآيداي صبح جهانتاب دمي همدم ما باش
بي ضرب قبول از درم ما چه برآيدنقد دل ما را چه زني طعنه که قلبست
ورني ز قدوم و قدم ما چه برآيدباز آي و قدم رنجه کن و محنت ما بين
داند همه کس کز کرم ما چه برآيدگفتي که کرم باشد اگر بگذري از ما
از زمزمه‌ي زير و بم ما چه برآيدگر عشق تو در پرده‌ي دل نفکند آواز
از سوز دل و ساز غم ما چه برآيدور مجلس ما ز آتش عشقت نشود گرم
کايا ز حريم حرم ما چه برآيدهر لحظه بگوش آيدم از کعبه‌ي همت
ليکن ز زبان و قلم ما چه برآيدگفتم که قلم شرح دهد قصه خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما