مسیر جاری :
رخت خورشيد را يات جمالست
رخت خورشيد را يات جمالست شاعر : خواجوي کرماني خطت تفسير آيات کمالست رخت خورشيد را يات جمالست چرا پيوسته ابرويت هلالست هلال ارزانکه هر مه بدر گردد اگر خوابم بچشم آيد...
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست شاعر : خواجوي کرماني ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست گويد که مگر خازن فردوس بلالست بر روي تو خال حبشي...
ترا با ما اگر صلحست جنگست
ترا با ما اگر صلحست جنگست شاعر : خواجوي کرماني نمي دانم دگر بار اين چه ينگست ترا با ما اگر صلحست جنگست نه آخر پسته در بازار تنگست به نقلي زان دهان کامم برآور ز چشم...
اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست شاعر : خواجوي کرماني چون زنگي گرفته بشب مشعلي بدست اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست پيوسته گشته خوابگه جادوان مست وي طاق آسماني محراب ابرويت...
بهار روي تو بازار مشتري بشکست
بهار روي تو بازار مشتري بشکست شاعر : خواجوي کرماني فريب چشم تو ناموس سامري بشکست بهار روي تو بازار مشتري بشکست لب تو نامزد قند عسکري بشکست رخ تو پردهي ديباي ششتري بدريد...
خطر باديهي عشق تو بيش از پيشست
خطر باديهي عشق تو بيش از پيشست شاعر : خواجوي کرماني اين چه دامست که دور از تو مرا در پيشست خطر باديهي عشق تو بيش از پيشست مرهمي بردل ما نه که بغايت ريشست ايکه درمان...
بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست
بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست شاعر : خواجوي کرماني بر اميد گنج در ويرانه نتوانم نشست بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست تا ابد بي باده و پيمانه نتوانم نشست ...
بوقت صبح چو آن سرو سيمتن بنشست
بوقت صبح چو آن سرو سيمتن بنشست شاعر : خواجوي کرماني ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست بوقت صبح چو آن سرو سيمتن بنشست کشيد قامت و چون سرو در چمن بنشست فشاند سنبل و چون گل...
رخ دلفروز تو ماهي خوشست
رخ دلفروز تو ماهي خوشست شاعر : خواجوي کرماني خط عنبرينت سياهي خوشست رخ دلفروز تو ماهي خوشست ولي روز روي تو ماهي خوشست شب گيسويت هست سالي دراز که هندوستان جايگاهي...
در شب زلف تو مهتابي خوشست
در شب زلف تو مهتابي خوشست شاعر : خواجوي کرماني در لب لعل تو جلايي خوشست در شب زلف تو مهتابي خوشست طاق ابروي تو محرابي خوشست پيش گيسويت شبستاني نکوست چنبري دلبند و...