ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست

ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست شاعر : خواجوي کرماني ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست گويد که مگر خازن فردوس بلالست بر روي تو خال حبشي هر که ببيند وين طرفه که چشم سيهت ابن هلالست پيوسته هلالست ترا حاجب خورشيد يا رب که در آن شام غريبان به چه حالست آن دل که سفر کرده بچين سر زلفت هندوچه‌ي بستان جمالست نه خالست هندو به چه‌ي خال سياه تو به صد وجه ليکن چو نظر مي‌کنم اين نيز خيالست گفتم که خيال تو کند مرهم ريشم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالست

شاعر : خواجوي کرماني

ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالستابروي تو طاقست که پيوسته هلالست
گويد که مگر خازن فردوس بلالستبر روي تو خال حبشي هر که ببيند
وين طرفه که چشم سيهت ابن هلالستپيوسته هلالست ترا حاجب خورشيد
يا رب که در آن شام غريبان به چه حالستآن دل که سفر کرده بچين سر زلفت
هندوچه‌ي بستان جمالست نه خالستهندو به چه‌ي خال سياه تو به صد وجه
ليکن چو نظر مي‌کنم اين نيز خيالستگفتم که خيال تو کند مرهم ريشم
مي‌سوزد و چشمش همه در آب زلالستمستسقي سرچشمه‌ي نوش تو برآتش
پروانه‌ي دلسوخته چون سوخته بالستگردن مکش اي شمع گرت در قدم افتد
مرغ دل من بي پر و بالست و بالستامروز که مرغان چمن در طيرانند
برحال پريشاني من زلف تودالستنون شد قد همچون الفم بيتو وليکن
زانرو که جمالت گل بستان کمالستاز ديده‌ي خواجو نرود گلشن رويت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط