اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست

اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست شاعر : خواجوي کرماني چون زنگي گرفته بشب مشعلي بدست اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست پيوسته گشته خوابگه جادوان مست وي طاق آسماني محراب ابرويت خال لب تو گر چه سياهيست بت پرست همچون بلال برلب کوثر نشسته است قامت بلند و دسته‌ي ريحان تازه پست بنشستي و فغان ز دل ريش من بخاست يا نيست از تو محنت و رنجم چرا که هست مشنو که از تو هست گزيرم چرا که نيست برخاستي و نيش غمم در جگر نشست سروي براستي چو تو از بوستان نخاست ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
اي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست

شاعر : خواجوي کرماني

چون زنگي گرفته بشب مشعلي بدستاي بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
پيوسته گشته خوابگه جادوان مستوي طاق آسماني محراب ابرويت
خال لب تو گر چه سياهيست بت پرستهمچون بلال برلب کوثر نشسته است
قامت بلند و دسته‌ي ريحان تازه پستبنشستي و فغان ز دل ريش من بخاست
يا نيست از تو محنت و رنجم چرا که هستمشنو که از تو هست گزيرم چرا که نيست
برخاستي و نيش غمم در جگر نشستسروي براستي چو تو از بوستان نخاست
صد جان اسير عنبر عنبرفشان مستصد دل شکار آهوي صياد شيرگير
مستي که گشت بيخبر از باده‌ي الستمخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر
تا دل برآن کمند گره در گره نبستنگشاد چشم دولت خواجو بهيچ روي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط