0
مسیر جاری :
تن را به بلا و غم سپرديم سنایی غزنوی

تن را به بلا و غم سپرديم

تن را به بلا و غم سپرديم شاعر : سنايي غزنوي دل را به اميد عشق داديم تن را به بلا و غم سپرديم وز خوردن غم هميشه شاديم غمخواره شديم در ره عشق با محنت و غم جنابه زاديم...
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم سنایی غزنوی

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم شاعر : سنايي غزنوي وز دام هواي تو بجستيم و برستيم رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم ما نيز هم از صحبت تو سير شدستيم چونان که تو از...
چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم سنایی غزنوی

چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم

چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم شاعر : سنايي غزنوي در مغاک خاک تيره روشنايي يافتيم چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم از قناعت پايگاه پادشايي يافتيم گر چه ما دور...
تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم سنایی غزنوی

تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم

تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم شاعر : سنايي غزنوي اندر صف دلسوختگان نام گرفتيم تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم در کنج خرابات مي خام گرفتيم در آتش تيمار تو تا سوخته گشتيم...
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم سنایی غزنوی

ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم

ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي تا که در بند کله‌دوزي اسير افتاده‌ايم ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم ما بهاي هر کله اکنون سري بنهاده‌ايم ...
از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم سنایی غزنوی

از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم

از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي نز براي طرب و لهو و فغان آمده‌ايم از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم ما ازين معني بي نام و نشان آمده‌ايم عشق نپذيرد...
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم سنایی غزنوی

دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم

دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ايم دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم از سر کوي تو بر سر سنگ و سيلي خورده‌ايم...
ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم سنایی غزنوی

ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم

ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ايم ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم کاکنون به شغل بي دلي اندر فتاده‌ايم آهستگي مجوي تو...
خورشيد تويي و ذره ماييم سنایی غزنوی

خورشيد تويي و ذره ماييم

خورشيد تويي و ذره ماييم شاعر : سنايي غزنوي بي روي تو روي کي نماييم خورشيد تويي و ذره ماييم از کوي برآي تا برآييم تا کي به نقاب و پرده يک ره شهري و گلي تويي و ماييم...
لبيک زنان عشق ماييم سنایی غزنوی

لبيک زنان عشق ماييم

لبيک زنان عشق ماييم شاعر : سنايي غزنوي احرام گرفته در وفاييم لبيک زنان عشق ماييم در کم زدن اوفتاده ماييم در کوي قلندري و تجريد کز باديه‌ي هوا برآييم جز روح طوافگه...