0
مسیر جاری :
او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم سنایی غزنوی

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم شاعر : سنايي غزنوي يا دو چنگ از جور او در دامن ديگر زنيم او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم تا به عشق بي‌وفايي ديگر آتش در زنيم...
ما همه راه لب آن دلبر يغما زنيم سنایی غزنوی

ما همه راه لب آن دلبر يغما زنيم

ما همه راه لب آن دلبر يغما زنيم شاعر : سنايي غزنوي شکر او را به بوسه هر شبي يغما زنيم ما همه راه لب آن دلبر يغما زنيم هر شبي راه لب آن دلبر يغما زنيم هم توان از دو لبش...
گرچه از جمع بي نيازانيم سنایی غزنوی

گرچه از جمع بي نيازانيم

گرچه از جمع بي نيازانيم شاعر : سنايي غزنوي عاشق عشق و عشقبازانيم گرچه از جمع بي نيازانيم کعبه‌ي کعبتين بازانيم منصف منصف خراباتيم گاه از سوز رود سازانيم گاه سوزان...
ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانيم سنایی غزنوی

ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانيم

ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانيم شاعر : سنايي غزنوي ما خد ترا سغبه‌تر از عقل و روانيم ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانيم با موي تو دل تيره‌تر از نقش کمانيم بي روي تو لب خشک‌تر...
خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم سنایی غزنوی

خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم

خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم شاعر : سنايي غزنوي هفت کشور را به دور ساغري اندر کشيم خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم شايد ار دامن ز کون مختصر برتر کشيم هفت گردون...
خيز تا مي خوريم و غم نخوريم سنایی غزنوی

خيز تا مي خوريم و غم نخوريم

خيز تا مي خوريم و غم نخوريم شاعر : سنايي غزنوي وانده روز نامده نبريم خيز تا مي خوريم و غم نخوريم رادمردي و مردمي سپريم تا توانيم کرد با همه کس پرده‌ي راز دشمنان ندريم...
ما عشق روي آن نگاريم سنایی غزنوی

ما عشق روي آن نگاريم

ما عشق روي آن نگاريم شاعر : سنايي غزنوي زان خسته و زار و دلفگاريم ما عشق روي آن نگاريم پيوسته به دام او شکاريم همواره به بند او اسيريم ما عاشق زار زار زاريم او...
آمد گه آنکه ساغر آريم سنایی غزنوی

آمد گه آنکه ساغر آريم

آمد گه آنکه ساغر آريم شاعر : سنايي غزنوي آواز چو عاشقان برآريم آمد گه آنکه ساغر آريم ما روي بر آن سمنبر آريم بر پشت چمن سمن برآمد جانها به نثار بتگر آريم در باغ...
نه سيم نه دل نه يار داريم سنایی غزنوی

نه سيم نه دل نه يار داريم

نه سيم نه دل نه يار داريم شاعر : سنايي غزنوي پس ما به جهان چه کار داريم نه سيم نه دل نه يار داريم خجلت‌زدگان روزگاريم غفلت‌زدگان پر غروريم ما جمله ز بهر يار داريم...
ما فوطه و فوطه پوش ديديم سنایی غزنوی

ما فوطه و فوطه پوش ديديم

ما فوطه و فوطه پوش ديديم شاعر : سنايي غزنوي تسبيح مراييان شنيديم ما فوطه و فوطه پوش ديديم در عالم عالمان دويديم بر مسند زاهدان گذشتيم هم خرقه‌ي صوفيان دريديم هم...