مسیر جاری :
ديگ خواجه ز گوشت دوشيزهست
ديگ خواجه ز گوشت دوشيزهست شاعر : سنايي غزنوي مطبخ او ز دود پاکيزهست ديگ خواجه ز گوشت دوشيزهست مور در آرزوي نان ريزهست خواجه چون نان خورد در آن موضع ...
پيش ازين گفتم سه بوسش را همي
پيش ازين گفتم سه بوسش را همي شاعر : سنايي غزنوي مردمست آن روسبي زن مردمست پيش ازين گفتم سه بوسش را همي سگ دمست آن روسبي زن سگ دمست باز از آن فعل بدش گفتم که نه پر...
گنده پيريست تيره روي جهان
گنده پيريست تيره روي جهان شاعر : سنايي غزنوي خرد ما بدو نظر کردست گنده پيريست تيره روي جهان کان سياهي سپيد برکردست به سپيدي رخانش غره مشو خانهي خويش مرد را بندست...
گرتير فلک داد کلاهي به معزي
گرتير فلک داد کلاهي به معزي شاعر : سنايي غزنوي تازان کله اينجا غذي جان ملک ساخت گرتير فلک داد کلاهي به معزي پيکان ملک تاج سر تير فلک ساخت او نيز سوي تير فلک رفت و به...
اي که چون اندر بنان آري قصب هنگام نظم
اي که چون اندر بنان آري قصب هنگام نظم شاعر : سنايي غزنوي صدر چرخ ثاني از فضل تو پندارم قصب اي که چون اندر بنان آري قصب هنگام نظم وانگه از نوک قصب روز اندر آميزي به شب ...
ذات رومي محرم آمد پاک دل کرباس را
ذات رومي محرم آمد پاک دل کرباس را شاعر : سنايي غزنوي امتحان واجب نيامد سفتن الماس را ذات رومي محرم آمد پاک دل کرباس را تير مقصود تو کي بيند رخ برجاس را تو کمان راستي...
فضل يحياست بر ضعيف و قوي
فضل يحياست بر ضعيف و قوي شاعر : سنايي غزنوي فضل يحياي صاعد هروي فضل يحياست بر ضعيف و قوي که چو صدرست و ديگران چو روي پادشاه قضات و خواجهي شرع نيست جز صورت صراط سوي...
هستي به حقيقت اي سنايي
هستي به حقيقت اي سنايي شاعر : سنايي غزنوي در ديدهي عقل روشنايي هستي به حقيقت اي سنايي اين کار تو نيست جز خدايي مقبول همه صدور گشتي دانم که به نزد من نيايي آيم...
نه از اينجا نه از آنجا دل من برد مهي
نه از اينجا نه از آنجا دل من برد مهي شاعر : سنايي غزنوي زين گهر خنده نگاري و شکر بوسه شهي نه از اينجا نه از آنجا دل من برد مهي زين جگر خوار شگرفي و دلاويز مهي زين جهانساز...
چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي
چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي شاعر : سنايي غزنوي بر اين غريب نه بر يک نهاد و يک راهي چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي گهي به قهر چو يوسف کني مرا چاهي گهي به لطف چو عيسا...