مسیر جاری :
ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي
« در تاريخ ادبيات فارسي، وقتي مي گوييم، « شعر قبل از سنايي و شعر بعد از سنايي » خواننده ي اهل و آشنا، تمايزي شگرف ميان اين دو مرحله، احساس مي کند. هيچ کدام از قله هاي شعر فارسي، حتي سعدي و حافظ و مولوي،...
انتقادهاي سنايي به تصوف و انتقادهاي وارده به تصوف سنايي
قرن پنجم و ششم، دوره اي است که کمتر شاعري از انتقادات سخت اجتماعي برکنار مانده و از اهل زمانه شکوه نکرده يا از آنان به زشتي نام نبرده باشد. اين شکايت ها همه انعکاسي از افکار عمومي است و در آنها همه خلق...
سنايي غزنوي و نقد صوفيه
تصوّف نيز همچون ساير مسلک ها همواره در معرض نقد و بررسي قرار داشته است. اين نقدها يا از بيرون حوزه ي تصوف و يا از درون آن صورت گرفته است. آنان که از بيرون به نقد صوفيه پرداخته اند، گاه کلّ اين نظام را...
شيوه هاي داستان پردازي سنايي
سنايي در ساخت و پرداخت داستانهاي حديقه، از شيوه هاي گوناگون داستان پردازي سود جسته است. به طوري که در مطالعه ي داستانهاي او، گاهي با گونه ي ابتدايي داستان و روايت و گاهي هم با گونه ي پيچيده آن مواجه ايم....
در نسيهي آن جهان کجا بندد دل
در نسيهي آن جهان کجا بندد دل شاعر : سنايي غزنوي آنرا که به نقد اين جهانيش تويي در نسيهي آن جهان کجا بندد دل کم شو ز ستاره کاسمان تو تويي بيزار شو از خود که زيان تو...
جز من به جهان نبود کس در خور عشق
جز من به جهان نبود کس در خور عشق شاعر : سنايي غزنوي زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق جز من به جهان نبود کس در خور عشق دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق يک بار به طبع خوش شدم...
هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد
هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد شاعر : سنايي غزنوي وصل تو بتر که بيقرارم دارد هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد اين نيز مزاج روزگارم دارد هجر تو عزيز و وصل خوارم دارد وز...
عشقست مرا بهينهتر کيش بتا
عشقست مرا بهينهتر کيش بتا شاعر : سنايي غزنوي نوشست مرا ز عشق تو نيش بتا عشقست مرا بهينهتر کيش بتا نه پاي تو گيرم نه سر خويش بتا من ميباشم ز عشق تو ريش بتا و آنجا...
المستغات اي ساربان چون کار من آمد به جان
المستغات اي ساربان چون کار من آمد به جان شاعر : سنايي غزنوي تعجيل کم کن يک زمان در رفتن آن دلستان المستغات اي ساربان چون کار من آمد به جان از من جدا شد ناگهان بر من جهان...
حادثهي چرخ بين فايدهي روزگار
حادثهي چرخ بين فايدهي روزگار شاعر : سنايي غزنوي سير ز انجم شناس حکم ز پروردگار حادثهي چرخ بين فايدهي روزگار حسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دي نيز نباشد مدام هست چو...