چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي
چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي
شاعر : سنايي غزنوي
بر اين غريب نه بر يک نهاد و يک راهي چرا چو روز بهار اي نگار خرگاهي گهي به قهر چو يوسف کني مرا چاهي گهي به لطف چو عيسا مرا کني فلکي گهي به غمزه اسيرم کني به گمراهي گهي به بوسه اميرم کني به راهبري گه از لطافت با کهربا کني کاهي گه از مسافت با روغني کني آبي عزيز و خوارم چون سيم قل هو الاهي به دست رد و قبول تو چون به دست کريم منافقي چکني مار باش يا ماهي به مار ماهي ماني نه اين تمام و نه آن شکوفهوار شدم پير وقت برناهي نديده ميوهاي از شاخ نيکوييت وز غم که هست خصم ستم ناوک سحرگاهي به نوک غمزهي ساحر مباش غره چنين بسان شعر سنايي شوي به دلخواهي از اين شعار برون آي تا سوي دلها چو عمر دشمن سلطان نکوست کوتاهي حديث کوته کردم که اين حديث ترا که هست چست بر او خلعت شهنشاهي يمين دولت بهرامشاه بن مسعود