0
مسیر جاری :
دو آفتاب سایر اشعار عاشورایی

دو آفتاب

غروب شد و نگاه ستاره‌های بنفش میان آتش از غم دوباره پرپر شد زن ابرهای دلش را به آسمان بخشید وقاب کوچک چشمش پر از کبوتر شد
 دلیلی ندارد که فردا نیایی سایر اشعار عاشورایی

دلیلی ندارد که فردا نیایی

دلم شور می‌زد مبادا نیایی مگر شب، سحر می‌شود تا نیایی! مگر می‌شود من در آتش بسوزم تو اما برای تماشا نیایی تو افتده‌تر هستی از اینکه یک شب
دلوایه سایر اشعار عاشورایی

دلوایه

بخواب دختر من خواب خوب خوش ببین امشب بخواب تا که بخوابد تب زمین امشب برای دیدن آن خواب کوچک و معصوم چقدر ماه نشسته است در کمین امشب
دستی رساتر سایر اشعار عاشورایی

دستی رساتر

به دشت لاله زیر چتر خورشید مه رخسار ساقی می‌درخشید ز گلبرگ رخش الماس می‌ریخت ز رویش جوهر احساس می‌ریخت عطش در چشم مستش موج می‌زد
دریا دلان لیلی وش سایر اشعار عاشورایی

دریا دلان لیلی وش

آتش شکفته است ای زن! از خیمه‌ها بیا بیرون گودال را تماشا کن، جوشیده برکه‌ای از خون هفتاد و دو سر خرسند، عطشان کنار گودالند دریا دلان لیلی وش، گرد جزیرۀ مجنون
درهای باغ گریه سایر اشعار عاشورایی

درهای باغ گریه

دفترچه‌های گریه که هر شب گشوده است این بار با عطش سر مطلب گشوده است این فصل‌های خیس که سرشار از دعاست مانند سجده‌های شما لب گشوده است
در غروبی نفس‌گیر سایر اشعار عاشورایی

در غروبی نفس‌گیر

پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود
دختر تنهای خدا،  بر زمین سایر اشعار عاشورایی

دختر تنهای خدا، بر زمین

ای فلق عصمت وخورشید شرم ای دل خورشید، ز روی تو گرم عصمت تو حافظ ناموس دهر نازکش خنده تو، جان قهر چهره صبح، از تو صفا یافته
دامن خیمه به بالا بزن... سایر اشعار عاشورایی

دامن خیمه به بالا بزن...

گرچه تا غارت این باغ نمانده است بسی بوی گل می‌رسد از خیمه خاموش کسی چه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دل می‌نوازند به امید رسیدن جرسی
داغ بی کسی سایر اشعار عاشورایی

داغ بی کسی

زمین تشنه و تن پوش تیره و تنها تو هزار قافله...در اوج بی‌‎ کسی‌ها تو پرنده... سنگ... دختان به سینه می‌کوبند دوباره دسته‌ای از کوچه رد شد اما تو...