0
مسیر جاری :
خون آفتاب سایر اشعار عاشورایی

خون آفتاب

میان این قبیله‌های شعله پوش سوار دشت عشق می‌کند خروش و چشم‌ها درانتظار مانده است به راه آن دلاور علم به دوش
خورشید ولایت سایر اشعار عاشورایی

خورشید ولایت

مپندارید... عاشورا فقط یک روز در تاریخ امت بود که می‌گوید؟ حسین آن تکسوار عرصه توفان خون یک فرد تنها بود؟ و تاریخ سلحشوری
خورشید داغ سایر اشعار عاشورایی

خورشید داغ

لب تشنه است بچه و چشم «رباب»، تر اما دلش از این همه پر التهاب‌ تر لب تشنه است بچه و بیدار می‌شود چشمان کوفیان دغل غرق خواب تر! خورشید داغ در وسط آسمان ظهر
خواب خوب سایر اشعار عاشورایی

خواب خوب

لای لای ای درد دل‌هایت به جانم لای لای ای کم بهار پر خزانم لای لای ای شب کنار گاهوارت آب و آتش آب و نانم آب و نانم راست می‌گفتی که حتی آسمان را
خم چارم سایر اشعار عاشورایی

خم چارم

گاه می‌شد از لبم طوفان شروع گاه می‌بردم به گلبرگی کوع گاه می‎رفتم دو گام از خود برون گاه می‌کردم به اصل خود رجوع مست بودم، مست از آن دستی که کرد
خط خاطره و خون سایر اشعار عاشورایی

خط خاطره و خون

نپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقه تازیانه بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد، نمی‌نشاند یک ذره آتش جگرم را ...غروب بود که با کاروان به شام رسیدم...
خدا کبوتر شد سایر اشعار عاشورایی

خدا کبوتر شد

دو قطعه عکس و مدادی کنار بستر ماه شبیه شکل نجیبی به روی دفتر ماه مداد رفت توی قلب مرد و صیحه کشید چه ابتدای غریبی! خدا، پرنده، شهید دوباره صحنه‌ی دوم، سه بار در چرخش
خبر داغ سایر اشعار عاشورایی

خبر داغ

صدای زنگ شترهای کاروان در راه طنین داغ خبرهای ناگهان در راه صدا رسیده به جایی که شور و هلهله نیست شکوه جذبه چشمی میان قافله نیست
خبر تلخ سایر اشعار عاشورایی

خبر تلخ

(دیگر صدای گریه نمی‌آید... پر گشته دشت لب به لب از خنده... برگشته سمت خیمه به آرامی، یک جفت چشم، خیس، سرافکنده!) مادر دوید تا جلوی خیمه، با فکر اینکه آب... ولی افسوس...
خاکستر عشق سایر اشعار عاشورایی

خاکستر عشق

صد سینه هیزم می‌وزید از سمت یک باور می‌سوخت از جهلی که جاری بود یک مادر در شعله می‌پیچید بوی سرخ پروازی فریاد می‌زد دختری، ای وای میخ در!