مسیر جاری :
#شعروادب #اشعار عاشورایى در راسخون
#شعروادب #اشعار عاشورایى در مقالات
#شعروادب #اشعار عاشورایى در فیلم و صوت
#شعروادب #اشعار عاشورایى پرسش و پاسخ
#شعروادب #اشعار عاشورایى در مشاوره
#شعروادب #اشعار عاشورایى در خبر
#شعروادب #اشعار عاشورایى در سبک زندگی
#شعروادب #اشعار عاشورایى در مشاهیر
#شعروادب #اشعار عاشورایى در احادیث
#شعروادب #اشعار عاشورایى در ویژه نامه
خون آفتاب
میان این قبیلههای شعله پوش سوار دشت عشق میکند خروش و چشمها درانتظار مانده است به راه آن دلاور علم به دوش
خورشید ولایت
مپندارید... عاشورا فقط یک روز در تاریخ امت بود که میگوید؟ حسین آن تکسوار عرصه توفان خون یک فرد تنها بود؟ و تاریخ سلحشوری
خورشید داغ
لب تشنه است بچه و چشم «رباب»، تر اما دلش از این همه پر التهاب تر لب تشنه است بچه و بیدار میشود چشمان کوفیان دغل غرق خواب تر! خورشید داغ در وسط آسمان ظهر
خواب خوب
لای لای ای درد دلهایت به جانم لای لای ای کم بهار پر خزانم لای لای ای شب کنار گاهوارت آب و آتش آب و نانم آب و نانم راست میگفتی که حتی آسمان را
خم چارم
گاه میشد از لبم طوفان شروع گاه میبردم به گلبرگی کوع گاه میرفتم دو گام از خود برون گاه میکردم به اصل خود رجوع مست بودم، مست از آن دستی که کرد
خط خاطره و خون
نپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقه تازیانه بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد، نمینشاند یک ذره آتش جگرم را ...غروب بود که با کاروان به شام رسیدم...
خدا کبوتر شد
دو قطعه عکس و مدادی کنار بستر ماه شبیه شکل نجیبی به روی دفتر ماه مداد رفت توی قلب مرد و صیحه کشید چه ابتدای غریبی! خدا، پرنده، شهید دوباره صحنهی دوم، سه بار در چرخش
خبر داغ
صدای زنگ شترهای کاروان در راه طنین داغ خبرهای ناگهان در راه صدا رسیده به جایی که شور و هلهله نیست شکوه جذبه چشمی میان قافله نیست
خبر تلخ
(دیگر صدای گریه نمیآید... پر گشته دشت لب به لب از خنده... برگشته سمت خیمه به آرامی، یک جفت چشم، خیس، سرافکنده!) مادر دوید تا جلوی خیمه، با فکر اینکه آب... ولی افسوس...
خاکستر عشق
صد سینه هیزم میوزید از سمت یک باور میسوخت از جهلی که جاری بود یک مادر در شعله میپیچید بوی سرخ پروازی فریاد میزد دختری، ای وای میخ در!