مسیر جاری :
عقدهاي نگشود آزادي ز کارم همچو سرو
عقدهاي نگشود آزادي ز کارم همچو سرو شاعر : صائب تبريزي ز يربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو عقدهاي نگشود آزادي ز کارم همچو سرو مصرع برجستهي باغ و بهارم همچو سرو محو نتوان...
زبان چو پسته شود سبز در دهن بيتو
زبان چو پسته شود سبز در دهن بيتو شاعر : صائب تبريزي گره چو نقطه شود رشتهي سخن بيتو زبان چو پسته شود سبز در دهن بيتو برون ز خانه دود شمع انجمن بيتو نفس گسسته چو تيري...
ز گل فزود مرا خارخار خندهي تو
ز گل فزود مرا خارخار خندهي تو شاعر : صائب تبريزي که نيست خندهي گل در شمار خندهي تو ز گل فزود مرا خارخار خندهي تو که نشکند قدح گل، خمار خندهي تو مرا ز سير گلستان...
عقل سالم ز مي ناب نيايد بيرون
عقل سالم ز مي ناب نيايد بيرون شاعر : صائب تبريزي کشتي کاغذي از آب نيايد بيرون عقل سالم ز مي ناب نيايد بيرون تيرگي از دل سيلاب نيايد بيرون تا به روشنگر دريا نرساند خود...
زمين به لرزه درآيد ز دل تپيدن من
زمين به لرزه درآيد ز دل تپيدن من شاعر : صائب تبريزي شود سپهر زمينگير از آرميدن من زمين به لرزه درآيد ز دل تپيدن من توان بريد به آواز دل تپيدن من هزار مرحله را چون جرس...
عاشق سلسلهي زلف گرهگيرم من
عاشق سلسلهي زلف گرهگيرم من شاعر : صائب تبريزي روزگاري است که ديوانهي زنجيرم من عاشق سلسلهي زلف گرهگيرم من محو يک نقش چو آيينهي تصويرم من نکنم چشم به هر نقش سبکسير...
ز بيعشقي بهار زندگي دامن کشيد از من
ز بيعشقي بهار زندگي دامن کشيد از من شاعر : صائب تبريزي وگرنه همچو نخل طور آتش ميچکيد از من ز بيعشقي بهار زندگي دامن کشيد از من که هر عضوي چو دل از بيقراري ميتپيد از...
اي دل از پست و بلند روزگار انديشه کن
اي دل از پست و بلند روزگار انديشه کن شاعر : صائب تبريزي در برومندي ز قحط برگ و بار انديشه کن اي دل از پست و بلند روزگار انديشه کن از ورق گرداني ليل و نهار انديشه کن از...
با حلقهي ارادت ساغر به گوش کن
با حلقهي ارادت ساغر به گوش کن شاعر : صائب تبريزي يا عاقلانه ترک در ميفروش کن با حلقهي ارادت ساغر به گوش کن سرجوش زندگاني خود صرف جوش کن چون مي درين دو هفته که محبوس...
ساقي دميد صبح، علاج خمار کن
ساقي دميد صبح، علاج خمار کن شاعر : صائب تبريزي خورشيد را ز پردهي شب آشکار کن ساقي دميد صبح، علاج خمار کن از مي خزان چهرهي ما را بهار کن رنگ شکسته ميشکند شيشه در جگر...