ز گل فزود مرا خارخار خندهي تو شاعر : صائب تبريزي که نيست خندهي گل در شمار خندهي تو ز گل فزود مرا خارخار خندهي تو که نشکند قدح گل، خمار خندهي تو مرا ز سير گلستان نصيب خميازه است گرهگشايي دلهاست کار خندهي تو شده است گل عبث از برگ سر بسر ناخن نشد که گل کند از لب، بهار خندهي تو گشود لب به شکر خنده غنچهي تصوير که سوخت شمع من از انتظار خندهي تو در آي از درم اي صبح آرزومندان ز بس خجل شده در روزگار خندهي تو دهان غنچه به لب مهر دارد...