مسیر جاری :
اميد دلگشاييم از ماه عيد نيست
اميد دلگشاييم از ماه عيد نيست شاعر : صائب تبريزي اين قفل بسته، گوش به زنگ کليد نيست اميد دلگشاييم از ماه عيد نيست روزم سياه باد که چشمم سفيد نيست چشم من و جدا ز تو، آنگاه...
بيد مجنونيم در بستانسراي روزگار
بيد مجنونيم در بستانسراي روزگار شاعر : صائب تبريزي سر به پيش انداختن از شرم، بار ما بس است بيد مجنونيم در بستانسراي روزگار امشب کدام سوخته مهمان آتش است ؟ استادهاند...
ده در شود گشاده، شود بسته چون دري
ده در شود گشاده، شود بسته چون دري شاعر : صائب تبريزي انگشت ترجمان زبان است لال را ده در شود گشاده، شود بسته چون دري زين بيش خشک لب مپسنديد جام را در گردش آوريد مي لعلفام...
دايم ستيزه با دل افگار ميکني
دايم ستيزه با دل افگار ميکني شاعر : صائب تبريزي با لشکر شکسته چه پيکار ميکني؟ دايم ستيزه با دل افگار ميکني خوني که در دلم تو ستمکار ميکني اي واي اگر به گربهي خونين...
زهي رويت بهار زندگاني
زهي رويت بهار زندگاني شاعر : صائب تبريزي به لعلت زنده، نام بينشاني زهي رويت بهار زندگاني شود ارزان متاع سرگراني دو روزي شوق اگر از پا نشيند نميآيد ز گلچين باغباني...
چشم خونبارست ابر نوبهار زندگي
چشم خونبارست ابر نوبهار زندگي شاعر : صائب تبريزي آه افسوس است سرو جويبار زندگي چشم خونبارست ابر نوبهار زندگي دل منه بر جلوهي ناپايدار زندگي اعتمادي نيست بر شيرازهي...
به شکر اين که داري دست بر ميخانه اي ساقي
به شکر اين که داري دست بر ميخانه اي ساقي شاعر : صائب تبريزي مرا از دست غم بستان به يک پيمانه اي ساقي به شکر اين که داري دست بر ميخانه اي ساقي چمن را پاک کن از سبزهي بيگانه...
حجاب جسم را از پيش جان بردار اي ساقي
حجاب جسم را از پيش جان بردار اي ساقي شاعر : صائب تبريزي مرا مگذار زير اين کهن ديوار اي ساقي حجاب جسم را از پيش جان بردار اي ساقي من افتاده را مگذار زير بار اي ساقي به...
سوختي در عرق شرم و حيا اي ساقي
سوختي در عرق شرم و حيا اي ساقي شاعر : صائب تبريزي دو سه جامي بکش، از شرم برآ اي ساقي سوختي در عرق شرم و حيا اي ساقي رحم کن بر جگر تشنهي ما اي ساقي از مي و نقل به يک...
يک روز گل از ياسمن نچيدي
يک روز گل از ياسمن نچيدي شاعر : صائب تبريزي پستان سحر خشک شد از بس نمکيدي يک روز گل از ياسمن نچيدي وز دل تو ستمگر دم سردي نکشيدي تبخال زد از آه جگر سوز لب صبح يک بار...