زهي رويت بهار زندگاني شاعر : صائب تبريزي به لعلت زنده، نام بينشاني زهي رويت بهار زندگاني شود ارزان متاع سرگراني دو روزي شوق اگر از پا نشيند نميآيد ز گلچين باغباني بدآموز هوس عاشق نگردد مترس از دور باش لنتراني تجلي سنگ را نوميد نگذاشت غنيمت دان چو ايام جواني شراب کهنه و يار کهن را چه ميکرديم با اين زندگاني؟ اگر عاشق نميبوديم صائب