مسیر جاری :
گر درد طلب رهبر اين قافله بودي
گر درد طلب رهبر اين قافله بودي شاعر : صائب تبريزي کي پاي ترا پردهي خواب آبله بودي؟ گر درد طلب رهبر اين قافله بودي گر نالهي شبگير درين مرحله بودي زود اين ره خوابيده...
اي شمع طور از آتش حسنت زبانهاي
اي شمع طور از آتش حسنت زبانهاي شاعر : صائب تبريزي عالم به دور زلف تو زنجير خانهاي اي شمع طور از آتش حسنت زبانهاي زين بيشتر چگونه کند سعي، دانهاي؟ شد سبز و خوشه کرد...
اي جهاني محو رويت، محو سيماي کهاي؟
اي جهاني محو رويت، محو سيماي کهاي؟ شاعر : صائب تبريزي اي تماشاگاه عالم، در تماشاي کهاي؟ اي جهاني محو رويت، محو سيماي کهاي؟ تو چنين حيران ابروي دلاراي کهاي؟ عالمي...
دلربايانه دگر بر سر ناز آمدهاي
دلربايانه دگر بر سر ناز آمدهاي شاعر : صائب تبريزي از دل من چه به جا مانده که باز آمدهاي دلربايانه دگر بر سر ناز آمدهاي چشم بد دور که بسيار بساز آمدهاي در بغل شيشه...
در کدامين چمن اي سرو به بار آمدهاي؟
در کدامين چمن اي سرو به بار آمدهاي؟ شاعر : صائب تبريزي که ربايندهتر از خواب بهار آمدهاي در کدامين چمن اي سرو به بار آمدهاي؟ خانهپردازتر از سيل بهار آمدهاي با گل...
بهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي
بهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي شاعر : صائب تبريزي اگر ز خود نتواني، ز خانه بيرون آي بهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي نگشته است صبا تا روانه بيرون آي بود رفيق سبکروح...
يارب آشفتگي زلف به دستارش ده
يارب آشفتگي زلف به دستارش ده شاعر : صائب تبريزي چشم بيمار بگير و دل بيمارش ده يارب آشفتگي زلف به دستارش ده دلي از سنگ خدايا به پرستارش ده تا به ما خسته دلان بهتر ازين...
صبح شد برخيز مطرب گوشمال ساز ده
صبح شد برخيز مطرب گوشمال ساز ده شاعر : صائب تبريزي عيشهاي شب پريشان گشته را آواز ده صبح شد برخيز مطرب گوشمال ساز ده چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده هيچ ساز از دلنوازي...
يارب از عرفان مرا پيمانهاي سرشار ده
يارب از عرفان مرا پيمانهاي سرشار ده شاعر : صائب تبريزي چشم بينا، جان آگاه و دل بيدار ده يارب از عرفان مرا پيمانهاي سرشار ده اين پريشان سير را در بزم وحدت بار ده هر...
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته شاعر : صائب تبريزي برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته...