به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته شاعر : صائب تبريزي برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته فريب روي آتشناک او خوردم، ندانستم گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته ز بس در پردهي افسانه با او حال خود گفتم دل بيعشق، ميگردد خراب آهسته آهسته سرايي را که صاحب نيست، ويراني است معمارش که از دل ميبرد ياد شباب آهسته آهسته به اين خرسندم از نسيان روزافزون پيريها ...