مسیر جاری :
نه این ریسمان میبرد با منش، که احسان کمندیست در گردنش
به ره در یکی پیشم آمد جوان * به تک در پیاش گوسفندی دوان بدو گفتم این ریسمان است و بند * که میآرد اندر پِیات گوسفند سبک طوق و زنجیر از او باز کرد * چپ و راست بوییدن آغاز کرد به ره در پِیَاش همچنان...
نمک نمک است چه یک مشت، چه یک انگشت
حاکمی دختری زیبا و دم بخت داشت که مردم سرشناس و نامی هر شهرستانی به خواستگاری او میآمدند، ولی به دلیل شرط سخت حاکم پشت میکردند. شرط سخت و مشکل حاکم این بود که به هر خواستگاری میگفت: من دخترم را به کسی...
نان خودت را میخوری، حرف مردم را چرا میزنی؟
پیام این ضرب المثل دوری کردن از غیبت مردم است و در مذمّت و نکوهش غیبت به کار میرود.
ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت
یکی از توانگران عراق به مکه معظمه رفته بود. بعد از طواف و فراغ از اعمال حج چنان که رسم و تجارت است در بازار منا مال و اسباب خود را گشوده به خرید و فروش مشغول بود که ناگاه فقیر بیسر و پایی که زحمت گرسنگی...
مهمان، یک روز، دو روز است
پدری برای دیدن پسرش از ده به شهر میرود. چند روزی که میگذرد حوصله عروسش سر میرود. عروس بچهاش را در گهواره میگذارد و به بهانه بچهاش میگوید: لای لای لای لای فیروزه * مهمان، یک روز، دو روزه(1)
مهمان روزی خودش را با خودش میآورد و بلای صاحبخانه را با خودش میبرد
روزی مهمانی به کلبه محقّر مرد صاحب بصیرت وارد شد. آن مرد، مَقدم او را گرامی داشت و با وجود تنگدستی صمیمانه از وی پذیرایی کرد و آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد و برای او آورد. مهمان با دلی شاد و خرسند از او...
من میگم اَنِف، تو نگو اَنِف، تو بگو انف!
مکتبداری در مکتب، الف را اَنِف تلفظ میکرد و شاگرد نیز به تقلید او انف میگفت: مکتبدار به خشم آمده با چوب به شاگرد میزد و فریاد میکرد: من میگم انف، تو نگو انف، تو بگو انف.
من به نخوردن صبر میکنم
قصابی به مشتری گفت: «گوشت خوب آوردهام.» مشتری اظهار بیپولی کرد. قصاب گفت: «صبر میکنم.» مشتری گفت: «من به نخوردن گوشت صبر میکنم».(1)
مُردن به عزت، به از زندگانی به مَذَلِّت
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید. کسی گفت: «فلان بازرگان نوشدارو دارد، اگر بخواهی باشد که قدری ببخشد» و گویند آن بازرگان به بُخل معروف بود. جوانمرد گفت: «اگر نوشدارو خواهم دهد یا ندهد و اگر دهد...
محتسب در بازار است
نقل است روزی «هارون الرشید»، بهلول را خواست، او را به عنوان نماینده خود به بازار بغداد فرستاد و به وی گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ستم و تجاوز میکند یا پیشهوری در امر خرید و فروش اجحاف میکند، همان جا...