مسیر جاری :
کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد، راه رفتن خود را هم فراموش کرد!
آوردهاند که روزی زاغی، کبکی را دید که میرفت. خرامیدن او زاغ را خوش آمد و از تناسب حرکات و چستی اطراف او آرزو برد، چه طبایع را به ابواب محاسن التفاتی تمام است و هر آینه آن را جویان باشد در جمله خواست...
کسی بیاجل نمیرد و نمرده است
چنانکه امیر فضلون، بوالسوار ابوالبشر حاجب را به اسفهسالاری «بردع» همی فرستاد، وی گفت: «تا زمستان در نیاید نروم از آن که آب و هوای بردع سخت بد است خاصه تابستان» و در این معنی سخن دراز گشت. امیر فضلون وی...
کس نگوید که دوغ من ترش است
یکی از طلاب علوم دینی از «ابن جوزی»، واعظ شهیر بغدادی پرسید: «عالمتر از شما در میان طبقه وعاظ کیست؟» گفت: «کسی نیست.» طلبه پرسید: «چطور؟» ابن جوزی به عربی پاسخی داد که ترجمه آن به فارسی این است: «کس نگوید...
کار نیکو کردن از پر کردن است
روزی بهرام گور با همسرش به شکار رفته بود. ناگهان بهرام حیوانی را دید و به همسرش گفت: اگر گوش شکار را با تیری به دستش دوختم، چه میگویی؟ سپس تیری رها کرد که از کنار گوش آهو گذشت. آنگاه آهو ایستاد تا گوشش...
کار بوزینه نیست نجّاری
مأخذ این مثل به داستانی در کلیله و دمنه بازمیگردد: بوزینهای، درودگری را دید که بر چوبی نشسته آن را میبرید و دو میخ درشت یکی بر شکاف چوب فرو کوفتی تا بریدن آسان گشتی و راه برای آمد و شد ارّه آسان شدی...
کار از محکمکاری عیب نمیکند
ظریفی در باغچه خانهاش تعداد زیادی قلمه مو نشانده بود. غروب به غروب آنها را از خاک بیرون میکشید و در اتاقی میگذاشت و قفلی سنگین بر در آن میزد و صبح به صبح آنها را میبرد و در جای خود میکاشت. چون حکمت...
قُمْپز در کردن
«قپوز» در زمان امپراطوری عثمانی توپی سر یُر بوده است که آنها در جنگهای با ایران از آن استفاده میکردند. این توپ اثر تخریبی نداشته؛ زیرا در آن گلوله به کار نمیرفته است، بلکه مقدار زیادی باروت در آن میریختند...
قمار، باختش باخت است، بُردش هم باخت است
گفتهاند که حکیمی در وقت مردن به پسرش وصیت کرد و گفت: هرگاه به قماربازی میل نمودی اول برو پیش لیلاج که استاد و سرآمد همه قماربازان است و با او قماربازی کن. فرزند روزی بعد از فوت پدرش هوس قمار بازی کرد....
قربانی نمیشود خر، اما پولش میشود خیلی بهتر
شخص متظاهری همیشه میگفت مایلم یک قربانی بدهم، ولی چیزی جز خر ندارم، خر را هم که قربانی نمیشود کرد. اطرافیان که میخواستند او را به انجام این کار خیر وا دارند، گفتند از مجتهد استفتا میکنیم. بنابراین...
قربان بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم
در روزگاران قدیم مردی ثروتمند بود و این مرد فرزندی عیاش داشت. هر چه پدر به فرزند خود نصیحت میکرد که با دوستان بد معاشرت نکن و دست از این ولخرجیها بردار که دوست ناباب به درد نمیخورد، اینها عاشق پولت...