مسیر جاری :
ضرب المثل هاي مردم هرمزگان
جمله هايي کوتاه و عبارت هايي رسا که دل نشين و شورانگيزند و گاه حالت شعر دارند را « مَثَل » نامند. « مَثَل » علي رغم اختصار و اندکي کلمات، بسيار جالب، نغز و دل پسند است وچه بسا مثلي کوتاه، به جاي جمله اي...
یا الله، آقا آب خواهد!
میگویند غلامی، خیلی تنبل بود و هر وقت تشنه میشد دعا میکرد: «الهی آقا بخواهد!» تا شاید به این طریق مجبور شود از جا بلند شود و خود نیز جرعهای آب بنوشد.
هنوز کفشهایم را پیدا نکردهام
خواجهای، خوش خدمتی غلام خود را پیش جمعی میستود و میگفت: آنچنان این غلام وظیفهشناس است که وقتی او را به جایی میفرستم، چون در راه به چیزی توجه ندارد، لحظه بازگشتنش را هم میتوانم پیشبینی کنم. حاضران...
هنوز دو قورت و نیمش باقی است!
پس از آنکه سلیمان به اراده خداوند بر همه جهان و انسانها مسلط شد از پیشگاه خداوند خواست که اجازه فرماید تمام جانوران روی زمین و مرغان هوا و ماهیان دریا یک روز مهمان او باشند، یعنی تهیه خوراک کلیه مخلوقات...
همین بخشیدنها مرا به این روز انداخته!
چون امیر تیمور، فارس را بگرفت و امیر منصور را بکشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره او نمایان دید و گفت: ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند...
همیشه به کار خیر بگو ،انشاءالله
درباره ریشه این مثل آوردهاند: روزی «جُحی» برای خرید درازگوشی به بازار رفت. مردی پیش آمد و پرسید: کجا میروی؟ گفت: به بازار میروم که درازگوشی بخرم. گفتش: بگوی «انشاءالله». گفت: چه جای انشاءالله باشد...
هر که نان از عمل خویش خورد * منت حاتم طایی نبرد
به حاتم طایی گفتند: «از تو بزرگهمتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟» گفت: «بلی! یک روز، چهل شتر برای امرای عرب قربانی کرده بودم. پس برای حاجتی بیرون رفتم. خارکنی را دیدم، پُشته فراهم کرده است. به او...
هر چه در دل فرود آید، در دیده نکو نماید
«حسن میمندی» را گفتند سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانیاند. چون است که با هیچ یک از ایشان میلی و محبتی ندارد چنان که با ایاز که زیادت حسنی ندارد؟ گفت: «هر چه در دل فرود آید...
هر آنکه دندان دهد، نان دهد
یکی طفل دندان برآورده بود * پدر سر به فکرت فرو برده بود که من نان و برگ از کجا آرَمَش؟ * مروّت نباشد که بگذارمش چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت * نگر تا زن او چه مردانه گفت مخور گول ابلیس، تا جان دهد * هر...
نه آتش زیرش کن، نه جارو توی سرش بزن!
مردی از دهکده گراش (نزدیک شهرستان لار) به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره میپخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز میکرد و چون دیگ به کف مینشست با جارویی که در دست داشت بر کفها میکوفت...