مسیر جاری :
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
در محفل رندان و عاشقان، کسی شیفته تر و شوریده تر از من نیست؛ من در سیر و سلوک معنوی خود از دانش مدرسه ای و آداب خانقاهی بی نیازم؛ خرقه و سجاده و دفتر خود را به گرو گذاشته به جای آن شراب گرفته ام.
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
ای کسی که در چهره ات نور پادشاهی نمایان و در اندیشه ات صد دانش و معرفت خداوندی پنهان است.
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
سحرگاه، سروش و ندا دهنده ی میکده از روی خیرخواهی به من گفت که به خرابات بازگرد؛ زیرا که تو از ملازمان قدیمی این درگاه هستی؛ نومید مباش و بیا.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
ای بی خبر از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده ی راه حقیقت نباشی، چه وقت می توانی به مقام ارشاد و هدایت خلق برسی؟
که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
چه کسی از من گدای عاشق به سوی پادشاهان این پیام را می برد که:در کوی باده فروشان دو هزار پادشاه با عظمتی چون جمشید به قدر یک جام شراب ارزشی ندارد.
زان مِی عشق کز و پخته شود هر خامی
از آن شراب عشق که اگر هر عاشق خام و بی تجربه ای از آن بنوشد، پخته و با تجربه می شود، هر چند ماه رمضان است، جامی بیاور تا بنوشیم و مست و پخته شویم.
این خرقه که من دارم در رهن شراب اَولی
این خرقه ی ریایی که من دارم، همان بهتر که در گرو شراب باشد و این دفتر دانش بی معنی سزاوار است که در شراب خالص غرق شود.
رفتم به باغ صبحدمی تا چِنَم گلی
بامدادی برای چیدن گل به باغ رفتم، ولی ناگهان نغمه ی بلبلی به گوشم رسید. که در حال آواز خواندن بود.
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
ای معشوق! تو همواره زیباتر می شوی و من بیشتر عاشق تو می شوم؛ شاد باش؛ زیرا که برای این دو نقص و زوالی نیست؛ هر چند که گفته اند:چیزی که به کمال برسد، کم کم در او زوال پیدا می شود.
سلام اللهِ ما کرّ اللّیالی
تا هنگامی که شب می گذرد و تارهای ساز با شب در گفتگوست، سلام خدا بر وادی اراک باد و بر کسی که ساکن آن وادی است و بر خانه ای که در رودباری آن سوی ریگزاران است؛ یعنی خانه ی معشوق.