0
مسیر جاری :
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی شرح دیوان حافظ

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی

من مست و خمارآلود جام عشق هستم. ای ساقی! باده بده و پیاله را پر کن؛ زیرا که بزم عیش و شادی بدون شراب رونق و اعتبار ندارد.
لبش می بوسم و در می کشم می شرح دیوان حافظ

لبش می بوسم و در می کشم می

جام شراب، لب معشوق را می بوسد و از حسادت خون دل می خورد و رنج می کشد که لب یار از او نوشین تر است و گل سرخ چهره ی زیبای معشوق را می بیند و از لطافت روی او شرمنده می شود و عرق بر رخش می نشیند.
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشتی می شرح دیوان حافظ

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشتی می

اگر هماهنگ با آواز بلبل و قمری که دعوت به عیش و شادی می کنند، شراب ننوشی، چگونه می توانم درد تو را درمان کنم؟ زیرا دشوارترین و قاطع ترین درمان ها در طب قدیم، داغ نهادن است و تو اگر از این آخرین علاج را...
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می شرح دیوان حافظ

ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می

ای ساقی! بیا که فصل بهار رسید و جام سرخ لاله از شراب پر شد؛ تا کی باید به لاف و گزاف های بی اساس مدعیان زهد و پرهیزکاری و معتقدات عوام گوش دهیم؟ باید با خاطر آسوه شراب نوشید.
از من جدا مشو که توام نور دیده ای شرح دیوان حافظ

از من جدا مشو که توام نور دیده ای

ای معشوق! تو نور چشم منی، تو عزیز جان من هستی، مرا رها مکن و از من جدا مشو؛ زیرا وجود تو سبب آرامش جان و مونس دل شیدا و بی قرار من است. ای یار! لطف و محبتی به این عاشق خود بنما.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن شرح دیوان حافظ

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

ای نور چشم من! ای معشوق! با تو سخنی دارم، آن را بشنو و به کار ببند. وقتی که جام شرابت پر است، هم خود بنوش و هم از آن به دیگران بنوشان و شادشان کن؛ وقتی که امکان محبت به دیگران را داری از محبت کردن دریغ...
ز در درآ و شبستان ما منوّر کن شرح دیوان حافظ

ز در درآ و شبستان ما منوّر کن

ای معشوق! از در وارد شو و قدم به شبستان تیره و تاریک ما بگذار و آن را روشن کن و هوای مجلس روحانیان را معطّر ساز.
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن شرح دیوان حافظ

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن

ای ساقی! صبح شده، پس جام شراب را پر کن تا بنوشیم و مست شویم و از آنجا که روزگار به سرعت در حال حرکت سپری شدن است، پس تو نیز شتاب کن.
گلبرگ راز سنبل مشکین نقاب کن شرح دیوان حافظ

گلبرگ راز سنبل مشکین نقاب کن

ای یار! موی سیاهت را روی چهره ات بریز تا عاشقان، روی تو را نبینند و از فراق تو دنیا را به آشوب بکشند؛ از سنبل گیسوی خوشبویت نقابی بر چهره ی زیبایت بیفکن.
ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن شرح دیوان حافظ

ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن

ای یار! در چشم مست خواب آلود تو افسون جادوگری پنهان است که عاشقان را گرفتار می کند و زلف بی قرار و پریشان تو جای قرار و آرامش حسم و زیبایی است.