ز در درآ و شبستان ما منوّر کن *** هوای مجلس روحانیان معطّر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز *** پیاله ای بِدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان *** بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستاره ی شب هجران نمی فشاند نور *** به بام قصر برآ و چراغ مَه برکن
بگو به خازن جنّت که خاک این مجلس *** به تحفه برسوی فردوس و عود مجمر کن
ازین مُزوّجه و خرقه نیک در تنگم *** به یک کرشمه ی صوفی و شم قلندر کن
چو شاهدان چمن زیر دست حُسن تواند *** کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول نفس حکایت بسی کند، ساقی *** تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
حجاب دیده ی ادراک شد شعاع جمال *** بیا و خرگه خورشید را منوّر کن
طمع به قند وصال تو حدّ ما نبود *** حوالتم به لب لعل همچو شکّر کن
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده *** بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از ملامت عیش و عشق مهرویان *** ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق! از در وارد شو و قدم به شبستان تیره و تاریک ما بگذار و آن را روشن کن و هوای مجلس روحانیان را معطّر ساز.
2. اگر فقیه تو را نصیحت کند که عاشق نشو و عشق ورزی مکن، جام شرابی به او بده و بگو از این خشکی زهد و ادعای پرهیزکاری بیرون بیا، سرمست و با نشاط شو.
3. دل و جان خود را به چشم و ابروی معشوق سپردم و عاشق او شدم، بیا و بیا چشم و ابروی زیبای تو را تماشا کن.
4. ستاره های خوشبختی و سعادت در شب هجران بی فروغ هستند؛ ای معشوق! به بالای قصر برو و جلوه گری کن؛ زیرا این جلوه ی تو با طلوع ماه برابر است و در واقع جانشین آن می شود.
5. به نگهبان بهشت بگو که خاک این مجلس را به رسم تحفه و ارمغان به بهشت ببرد؛ خاک این مجلس چنان خوشبو است که با سوزاندن آن هوای بهشت عطرآگین می گردد.
6. از این کلاه و خرقه ی صوفیان ریاکار، دل آزرده و دلتنگم. ای معشوق! با یک ناز و غمزه ای که مانند عارفان حقیقی، پاک و بی ریا است، مرا قلندر و وارسته کن.
7. ای معشوق! حالا که همه ی درخت ها و گل های باغ در زیبایی زیر دست تواند و تو از همه ی آنها زیباتری، پس به باغ بیا و جلوه گری کن و بر آنها فخر بفروش.
8. ای ساقی! این نفس فضول، حرف های بیهوده می زند و یاوه گویی می کند، تو به حرف های او گوش فرا نده و همچنان به کار خود ادامه بده و شراب در جام ما بریز.
9. ای یار! نور زیبایی تو چندان خیره کننده است که خود به صورت حجابی، مانع از ادراک و دیدار تو می شود؛ تو آنی که خیمه و خرگاه خورشید را هم -با آن همه نورانیت -منوّر می کنی؛ زیبایی تو حیرت آور است.
10. ای معشوق! حالا که رسیدن به قند وصال تو در حد و اندازه ی ما نیست، پس دست کم مرا به لب شیرینت حواله کن و بوسه ای بده؛ اگر وصال ممکن نیست، بوسه ای به ما بده.
11. ای معشوق! لب جام شراب را ببوس و آنگاه آن را به عاشقان مست بده و با این کار لطیف و ظریف خود، دوستان باده نوش خود را سرمست و با نشاط کن و آنها را سرحال بیاور.
12. پس از پرداختن به عیش و شاد و عشق ورزیدن به زیبارویان از جمله کارهایی که باید انجام بدهیع این است که شعر حافظ را از حفظ کنی.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول