ای نور چشم من سخنی هست گوش کن *** چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق، وسوسه ی اهرمن بسی است *** پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
برگ نوابته شد و ساز طرب نماند *** ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
تسبیح و خرقه، لذّت مستی نبخشدت *** همت درین عمل طلب از می فروش کن
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت *** هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق *** خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست *** صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد *** چشم عنایتی به من دُردنوش کن
سرمست در قبای زرفشان و بگذری *** یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
تفسیر عرفانی
1. ای نور چشم من! ای معشوق! با تو سخنی دارم، آن را بشنو و به کار ببند. وقتی که جام شرابت پر است، هم خود بنوش و هم از آن به دیگران بنوشان و شادشان کن؛ وقتی که امکان محبت به دیگران را داری از محبت کردن دریغ مکن.
2. در راه عشق وسوسه های شیطان بسیار است، پیش بیا و با گوش باطن و جان به پیام سروش گوش فرا ده.
3. ساز و برگ عیش و زندگی نابود شد و هیچ وسیله ی طرب و شادی نماند. ای چنگ! ناله سر ده و ای دف! فریاد و فغان برآور.
4. تسبیح زاهدانه و خرقه ی ریاکارانه هرگز لذت و خوشی مستی را به تو نمی دهد، در این کار از پیر باده فروش یاری و همت بطلب؛ زهد و پرهیزکاری، لذت مستی و رندی را ندارد.
5. ای فرزند که امیدوارم پیر شوی! سخنی با تو دارم؛ بدان و آگاه باش که پیران از روی تجربه سخن می گویند، پند آنها را گوش کن.
6. عشق هرگز به طرف عاقلان نمی رود و آنها را به دام نمی اندازد؛ اگر خواهان رسیدن به گیسوی تابدار یار هستی، ترک عقل کن و مست و خراب باش؛ اگر می خواهی عاشق شوی، حساب سود و زیان آن را نکن.
7. دادن عمر و مال در راه دوستان یکدل و یکرنگ اشکالی ندارد؛ اگر صد جان داری، آن را فدای یک یار پندپذیر کن.
8. ای ساقی که جام شرابت هرگز از باده ی صاف خالی نباشد! نگاه محبت آمیزی هم به من عاشق دُردنوش بیفکن.
9. ای ساقی! هنگامی که خوش و سرمست با جامه ی زرافشان و زیبا می گذری، بوسه ای هم نذر حافظ پشمینه پوش رند بنما.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول