مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی *** پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید *** مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد ازین رقیبت *** زین در دگر نراند ما را هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری *** در عشوه ی وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی *** بیمار آن دو لعلم آخرکم از جوابی
حافظ چه می نهی دل تو در خیال خوبان *** کی تشنه سیر گردد از لمعه ی سرابی
تفسیر عرفانی
1. من مست و خمارآلود جام عشق هستم. ای ساقی! باده بده و پیاله را پر کن؛ زیرا که بزم عیش و شادی بدون شراب رونق و اعتبار ندارد.
2. نمی توان پوشیده و پنهان چهره زیبای چون ماه معشوق را توصیف کرد؛ پس ای مطرب! آهنگی بنواز و ای ساقی! شرابی بده تا بنوشیم و مست شویم و آشکارا از معشوق سخن بگوییم.
3. ای یار! بر در خانه ی تو قامتم هم چون حلقه خمیده شد تا بعد از این رقیب و نگهبان تو به هیچ شکلی نتواند مرا به در دیگری براند؛ ای معشوق! من از فراق و دوری تو، ناتوان و پیر شدم.
4. ای یار! در آرزو و اشتیاق دیدار چهره ی زیبایت پیوسته امیدواریم و در خواب و خیال ناز و کرشمه ی وصال تو روزگار می گذرانیم.
5. ای معشوق! مست و خمار آن دو چشم هستم. آیا جام شرابی هست تا بنوشم و مست گردم و از خماری بیرون بیایم؟ من بیمار آن دو لب سرخ هستم. دست کم پاسخی بده تا بهبود یابم.
6. ای حافظ! چرا به خیال و آرزوی وصال زیبارویان دل بسته ای؟ آخر چه وقت انسان تشنه از پرتو سراب، سیراب می گردد؟ هرگز به وصال زیبارویان نخواهی رسید. دل بستن به وصال معشوق، خیالی واهی و باطل است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول