0
مسیر جاری :
اي جان جان جانم تو جان جان جاني عطار

اي جان جان جانم تو جان جان جاني

اي جان جان جانم تو جان جان جاني شاعر : عطار بيرون ز جان جان چيست آني و بيش از آني اي جان جان جانم تو جان جان جاني تو آني و نه آني يا جاني و نه جاني پي مي‌برد به چيزي...
گر من اندر عشق مرد کارمي عطار

گر من اندر عشق مرد کارمي

گر من اندر عشق مرد کارمي شاعر : عطار از بد و نيک و جهان بيزارمي گر من اندر عشق مرد کارمي چيستي گر بيخود از دلدارمي کفر و دين درباختم در بيخودي محرم دردي‌کش خمارمي...
دست نمي‌دهد مرا بي تو نفس زدن دمي عطار

دست نمي‌دهد مرا بي تو نفس زدن دمي

دست نمي‌دهد مرا بي تو نفس زدن دمي شاعر : عطار زانکه دمي که با توام قوت من است عالمي دست نمي‌دهد مرا بي تو نفس زدن دمي کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمي صبح به يک نفس...
دي ز دير آمد برون سنگين دلي عطار

دي ز دير آمد برون سنگين دلي

دي ز دير آمد برون سنگين دلي شاعر : عطار با لبي پرخنده بس مستعجلي دي ز دير آمد برون سنگين دلي دست بر دل مانده پاي اندر گلي عالمي نظارگي حيران او عقل در شرح رخش لايعقلي...
اي زاهد کهنه درد نقد است عطار

اي زاهد کهنه درد نقد است

اي زاهد کهنه درد نقد است شاعر : عطار برخيز که گوشه‌اي است خالي اي زاهد کهنه درد نقد است بر خلق ز زهد چند نالي تا ناله‌ي عاشقان نيوشي ما مي نخوريم جز حلالي آن مي...
گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي عطار

گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي

گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي شاعر : عطار صد کافر منکر را دين‌دار کني حالي گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي تسبيح همه مردان زنار کني حالي ور زلف پريشان را درهم فکني...
جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي عطار

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي شاعر : عطار دل در غم عشق تو رسواي جهان تا کي جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي بر بوي وصال تو دل بر سر جان تا کي چون جان و دلم خون شد...
در ده مي عشق يک دم اي ساقي عطار

در ده مي عشق يک دم اي ساقي

در ده مي عشق يک دم اي ساقي شاعر : عطار تا عقل کند گزاف در باقي در ده مي عشق يک دم اي ساقي بگذر که گذشت عمر اي ساقي زين عقل گزاف گوي پر دعوي تا کي ز نفاق و زرق و خناقي...
گرد مه خط معنبر مي کشي عطار

گرد مه خط معنبر مي کشي

گرد مه خط معنبر مي کشي شاعر : عطار سر کشانت را به خط در مي کشي گرد مه خط معنبر مي کشي خرقه‌ي هستي ز سر بر مي کشي عاشقانت را به مستي دم به دم از کمال حسن لشکر مي کشي...
هر دمم در امتحان چندي کشي عطار

هر دمم در امتحان چندي کشي

هر دمم در امتحان چندي کشي شاعر : عطار دامنم در خون جان چندي کشي هر دمم در امتحان چندي کشي کينه‌ي آن هر زمان چندي کشي مهربان خويشتن گفتم تو را سر ز من بر آسمان چندي...