مسیر جاری :
سر برهنه کردهام به سودايي
سر برهنه کردهام به سودايي شاعر : عطار برخاسته دل نه عقل و نه رايي سر برهنه کردهام به سودايي بر خاک نشسته باد پيمايي با چشم پر آب پاي در آتش سرگشته شده سري و نه پايي...
دوش از سر بيهوشي و ز غايت خودرايي
دوش از سر بيهوشي و ز غايت خودرايي شاعر : عطار رفتم گذري کردم بر يار ز شيدايي دوش از سر بيهوشي و ز غايت خودرايي حلقه بزدم گفتا نه مرد در مايي قلاش و قلندرسان رفتم به در...
از غمت روز و شب به تنهايي
از غمت روز و شب به تنهايي شاعر : عطار مونس عاشقان سودايي از غمت روز و شب به تنهايي آتش عشقت از توانايي عاشقان را ز بيخ و بن برکند ندهد عشق دست رعنايي عشق با نام...
چنان دلتنگ شد عطار بي تو
چنان دلتنگ شد عطار بي تو شاعر : عطار که شد بر وي جهان زندان کجايي چنان دلتنگ شد عطار بي تو بماندم بي سر و سامان کجايي ز عشقت سوختم اي جان کجايي نه در جان نه برون از...
منم و گوشهاي و سودايي
منم و گوشهاي و سودايي شاعر : عطار تن من جايي و دلم جايي منم و گوشهاي و سودايي هر دمم سوي شيوهاي رايي هر زمانم به عالمي ميلي گاه شيبي و گاه بالايي مانده در انقلاب...
اي راه تو را دراز نايي
اي راه تو را دراز نايي شاعر : عطار نه راه تو را سري نه پايي اي راه تو را دراز نايي کوته نکند مگر فنايي اين راه دراز سالکان را چون عين فنا بود بقايي عاشق ز فنا چگونه...
گه به کرشمه دلم ز بر بربايي
گه به کرشمه دلم ز بر بربايي شاعر : عطار گه ز تنم جان به يک نظر بربايي گه به کرشمه دلم ز بر بربايي گه دل و گه جان مختصر بربايي ننگ نيايد تو را که هيچ کسي را عقل براندازي...
زلف تيره بر رخ روشن نهي
زلف تيره بر رخ روشن نهي شاعر : عطار سرکشان را بار بر گردن نهي زلف تيره بر رخ روشن نهي منت روي زمين بر من نهي روي بنمايي چو ماه آسمان داغ گه بر جان و گه بر تن نهي ...
آفتاب رويت اي سرو سهي
آفتاب رويت اي سرو سهي شاعر : عطار بر همه ميتابد الا بر رهي آفتاب رويت اي سرو سهي بر من و من مينبينم ز ابلهي ني خطا گفتم که ميتابد بسي نيست چشم کور را از وي بهي...
جان به لب آوردهام تا از لبم جاني دهي
جان به لب آوردهام تا از لبم جاني دهي شاعر : عطار دل ز من بربودهاي باشد که تاواني دهي جان به لب آوردهام تا از لبم جاني دهي زانکه هم بر تو فشانم گر مرا جاني دهي از لبت...