اي راه تو را دراز نايي

اي راه تو را دراز نايي شاعر : عطار نه راه تو را سري نه پايي اي راه تو را دراز نايي کوته نکند مگر فنايي اين راه دراز سالکان را چون عين فنا بود بقايي عاشق ز فنا چگونه ترسد آنجاست اگر رسي بجايي چون از تو نماند هيچ بر جاي بر بوي وصال جانفزايي اي دل بنشسته‌اي همه روز شد غرقه به بوي آشنايي در لجه‌ي بحر عشق جانت داني نرسد به ناسزايي دري که به هر دو کون ارزد بر تخت نشست با گدايي هرگز ديدي که هيچ سلطان مي خورد ز دست پادشايي هرگز...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي راه تو را دراز نايي
اي راه تو را دراز نايي
اي راه تو را دراز نايي

شاعر : عطار

نه راه تو را سري نه پايياي راه تو را دراز نايي
کوته نکند مگر فنايياين راه دراز سالکان را
چون عين فنا بود بقاييعاشق ز فنا چگونه ترسد
آنجاست اگر رسي بجاييچون از تو نماند هيچ بر جاي
بر بوي وصال جانفزايياي دل بنشسته‌اي همه روز
شد غرقه به بوي آشناييدر لجه‌ي بحر عشق جانت
داني نرسد به ناسزاييدري که به هر دو کون ارزد
بر تخت نشست با گداييهرگز ديدي که هيچ سلطان
مي خورد ز دست پادشاييهرگز ديدي که رند گلخن
فارغ بود از غم چو مايياي دل خون خور که آن چنان ماه
ره پيمودم ز تنگنايياي بس که من اندرين بيابان
بانگي نشنيدم از دراييدردا که ز اشتران راهش
دل خوش کندي به مرحباييباري چه بدي که غول را هم
اکنون منم و کليسياييچون در خور صومعه نيم من
از حلقه‌ي زلف دلرباييدر بسته چهار گوشه زنار
زان هر گرهي گره‌گشاييبس پرگره است زلفش و هست
خون‌ريزي اوست خون بهاييگر خون دلم بريزد آن زلف
ديري است که گفتمي صلاييگر تو سر عين عشق داري
دادند نشان پارساييورنه ز درم برو که در پاش
از آفت خويشتن نماييعطار تو خويشتن نگه دار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط