اي زاهد کهنه درد نقد است شاعر : عطار برخيز که گوشهاي است خالي اي زاهد کهنه درد نقد است بر خلق ز زهد چند نالي تا نالهي عاشقان نيوشي ما مي نخوريم جز حلالي آن مي که تو ميخوري حرام است مستغرق بحر لايزالي ما بر سر آتشيم پيوست در حضرت قرب ذوالجلالي ما بي خوابيم و چون بود خواب از ريگ روان بود نهالي چون خواب کند کسي که او را از جملهي عالم معالي عطار برو که دست بردي رندي دو سه اندرين حوالي ماييم ز عالم معالي بر داده به باد لاابالي...