اي زاهد کهنه درد نقد است اي زاهد کهنه درد نقد استشاعر : عطار برخيز که گوشهاي است خالياي زاهد کهنه درد نقد استبر خلق ز زهد چند ناليتا نالهي عاشقان نيوشيما مي نخوريم جز حلاليآن مي که تو ميخوري حرام استمستغرق بحر لايزاليما بر سر آتشيم پيوستدر حضرت قرب ذوالجلاليما بي خوابيم و چون بود خواباز ريگ روان بود نهاليچون خواب کند کسي که او رااز جملهي عالم معاليعطار برو که دست برديرندي دو سه اندرين حواليماييم ز عالم معاليبر داده به باد لااباليدر عشق دلي و نيم جانيچون صوفي ابنوقت حاليبگذشته ز هستي و گرفتهاز برهنگي فکنده قاليدر صفهي عاشقان حضرتاحسنت زهي مقام عاليپس يافته برترين مقاميچه نيک کني چه بد سگاليما را چه مرقع و چه اطلس