مسیر جاری :
گنج پنهاني تو اي جان و جهان
گنج پنهاني تو اي جان و جهان شاعر : عطار جان شعاع تو جهان آثار تو گنج پنهاني تو اي جان و جهان پس که خواهد بود جز تو يار تو چون تو هستي هر زمان در خورد تو هست هر دم...
اي صبا برگرد امشب گرد سر تاپاي او
اي صبا برگرد امشب گرد سر تاپاي او شاعر : عطار صد هزاران سجده کن در عشق يک يک جاي او اي صبا برگرد امشب گرد سر تاپاي او گر نسيمي آوري از زلف عنبرساي او جان ما را زندهي...
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او شاعر : عطار همچو من شو گرد يک يک حلقه سرگردان او اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او وز سر زلفش نشاني آر ما را زان او منت صد جان بيار...
اي چو گويي گشته در ميدان او
اي چو گويي گشته در ميدان او شاعر : عطار تا ابد چون گوي سرگردان او اي چو گويي گشته در ميدان او پس به سر ميگرد در ميدان او همچو گويي خويشتن تسليم کن تن فرو ده درخم...
هر که جان درباخت بر ديدار او
هر که جان درباخت بر ديدار او شاعر : عطار صد هزاران جان شود ايثار او هر که جان درباخت بر ديدار او تا شوي از خويش برخودار او تا تواني در فناي خويش کوش نسيه نبود پرتو...
اي روي تو آفتاب کونين
اي روي تو آفتاب کونين شاعر : عطار ابروي تو طاق قاب قوسين اي روي تو آفتاب کونين نقدي روشن چو چشم تو عين بر روي جهان نديده چشمي يک چشمه نديد چشم بحرين جز چشمهي کوثر...
بار ديگر روي زيبايي ببين
بار ديگر روي زيبايي ببين شاعر : عطار عقل و جان را تازه سودايي ببين بار ديگر روي زيبايي ببين زاهدان را ناشکيبائي ببين از غم آن پيچ زلف بيقرار تا ابد در خود تمنايي ببين...
ميل درکش روي آن دلبر ببين
ميل درکش روي آن دلبر ببين شاعر : عطار عقل گم کن نور آن جوهر ببين ميل درکش روي آن دلبر ببين عقل را در کار او مضطر ببين روح را در سر او حيران نگر صد هزاران سرور بي سر...
اي دل و جان زندگاني من
اي دل و جان زندگاني من شاعر : عطار غم تو برده شادماني من اي دل و جان زندگاني من مي نيايي به ميهماني من کردم از چشم و دل شراب و کباب اين جهاني و آن جهاني من دو جهان...
گر با تو بگويم غم افزون شدهي من
گر با تو بگويم غم افزون شدهي من شاعر : عطار خونين شودت دل ز غم خون شدهي من گر با تو بگويم غم افزون شدهي من تو داني و بس حال دگرگون شدهي من زان روي که چون زلف تو تيره...