مسیر جاری :
اي غذاي جان مستم نام تو
اي غذاي جان مستم نام تو شاعر : عطار چشم عقلم روشن از انعام تو اي غذاي جان مستم نام تو تا چشيدم جرعهاي از جام تو عقل من ديوانه جانم مست شد تا بديدم سيم هفت اندام تو...
اي دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
اي دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو شاعر : عطار عقل همه مقربان، بي خبر از وصال تو اي دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو هجده هزار عالم است آينهي جمال تو جمله تويي...
اي جلوهگر عالم، طاوس جمال تو
اي جلوهگر عالم، طاوس جمال تو شاعر : عطار سرسبزي و شب رنگي وصف خط و خال تو اي جلوهگر عالم، طاوس جمال تو در دق و ورم مانده از رشک هلال تو بدري که فرو شد زو خورشيد به...
برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو
برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو شاعر : عطار بس خون که از دلها بريخت آن غمزهي خونريز تو برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آميز...
ميروم بر خاک دل پر خون ز تو
ميروم بر خاک دل پر خون ز تو شاعر : عطار زاد راهم درد روزافزون ز تو ميروم بر خاک دل پر خون ز تو کز همه کس فارغم بيرون ز تو در دو عالم نيست کاري با کسم صد هزاران چشم...
اي خرد را زندگي جان ز تو
اي خرد را زندگي جان ز تو شاعر : عطار بندگي از عقل و جان فرمان ز تو اي خرد را زندگي جان ز تو صد هزاران درد بي درمان ز تو هر زمان قسم دل پر درد من باز يابم بي سخن صد...
هر زمان شوري دگر دارم ز تو
هر زمان شوري دگر دارم ز تو شاعر : عطار هر نفس دل خستهتر دارم ز تو هر زمان شوري دگر دارم ز تو مي ببازم تا خبر دارم ز تو بر بساط عشق تو هر دو جهان هيچ آبي بر جگر دارم...
اي مرا زندگي جان از تو
اي مرا زندگي جان از تو شاعر : عطار زنده بينم همه جهان از تو اي مرا زندگي جان از تو هر شب از شرم، پر فغان از تو به زمين مي فرو شود خورشيد شکر گويم به صد زبان از تو...
تا دل ز دست بيفتاد از تو
تا دل ز دست بيفتاد از تو شاعر : عطار تن به اندوه فرو داد از تو تا دل ز دست بيفتاد از تو چشم من چشمهي خون زاد از تو دل من گشت چو دريايي خون نيستم يک نفس آزاد از تو...
ماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو
ماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو شاعر : عطار کوتاه کرده قصهي زلف دراز تو ماييم دل بريده ز پيوند و ناز تو زنگي دلم ز شادي بي ترکتاز تو تا ترکتاز هندوي زلف تو ديدهام ...