تن به اندوه فرو داد از تو | | تا دل ز دست بيفتاد از تو |
چشم من چشمهي خون زاد از تو | | دل من گشت چو دريايي خون |
نيستم يک نفس آزاد از تو | | تا دلم بندهي سوداي تو شد |
طاقتم نيست که فرياد از تو | | چند در خون دلم گرداني |
گر زيانيم بود باد از تو | | ليک فرياد نميدارد سود |
خامشي از من و بيداد از تو | | تا ز عمرم نفسي ميماند |
شرمم آيد که کنم ياد از تو | | خامشي به به چنين دل که مراست |
گر نيم من به غمت شاد از تو | | در ره عشق تو شاديم مباد |
کار با درد تو افتاد از تو | | شادمانيم نباشد که مرا |
شد درين واقعه بر باد از تو | | دل عطار چو درد تو نيافت |