ميروم بر خاک دل پر خون ز تو
ميروم بر خاک دل پر خون ز تو
شاعر : عطار
زاد راهم درد روزافزون ز تو ميروم بر خاک دل پر خون ز تو کز همه کس فارغم بيرون ز تو در دو عالم نيست کاري با کسم صد هزاران چشم چون گردون ز تو تا به کي بر در نهم درانتظار همچو باران اشک بر هامون ز تو چند ريزم از سر يک يک مژه تا نتازد اشک من گلگون ز تو تو بتاز از ناز شبرنگ جمال تا بگردند اهل دل در خون ز تو تخت بنهادي ميان خون دل هر نفس صد درد ديگرگون ز تو ميفرود آيد به جان غمکشم کي کنم با خاک و خون معجون ز تو گر تو يک درد مرا معجون کني زانکه بس زار است اين مجنون ز تو رحم کن زين بيش زنجيرم مکش من طمع چون دارم آن اکنون ز تو وصل تو هرگز نيابد هيچکس هر دمم صد وعدهي موزون ز تو ليک کي گردد اميدم منقطع چند گردم همچو بوقلمون ز تو يک رهم يکرنگ گردان در فنا محو شد در عالم بيچون ز تو تا فريد از خويش بي اثبات گشت