برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو

برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو شاعر : عطار بس خون که از دلها بريخت آن غمزه‌ي خون‌ريز تو برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آميز تو اي زلفت از نيرنگ و فن کرده مرا بي خويشتن چون کس نماند اندر جهان تا کي بود خون‌ريز تو در راه تو از سرکشان ني ياد مانده ني نشان از حد گذشت اي جان و دل درد من و پرهيز تو شد بي تو اي شمع چگل ديوانگي بر من سجل شيران همه گردن نهند از بيم دست آويز تو آنها که مردان رهند از شوق...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو
برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو
برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو

شاعر : عطار

بس خون که از دلها بريخت آن غمزه‌ي خون‌ريز توبرخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو
شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آميز تواي زلفت از نيرنگ و فن کرده مرا بي خويشتن
چون کس نماند اندر جهان تا کي بود خون‌ريز تودر راه تو از سرکشان ني ياد مانده ني نشان
از حد گذشت اي جان و دل درد من و پرهيز توشد بي تو اي شمع چگل ديوانگي بر من سجل
شيران همه گردن نهند از بيم دست آويز توآنها که مردان رهند از شوق تو جان مي‌دهند
چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخيز تواز شوق روي چون مهت گردن کشان درگهت
عطار شد شوريده دل از چشم شورانگيز توبي روي تو اي دل گسل درمانده‌ي پايي به گل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.