مسیر جاری :
بعد از اين وادي توحيد آيدت
بعد از اين وادي توحيد آيدت شاعر : عطار منزل تفريد و تجريد آيدت بعد از اين وادي توحيد آيدت جمله سر از يک گريبان برکنند رويها چون زين بيابان درکنند آن يکي باشد درين...
آن مريدي شيخ را گفت از حضور
آن مريدي شيخ را گفت از حضور شاعر : عطار نکتهاي برگوي شيخش گفت دور آن مريدي شيخ را گفت از حضور آنگهي من نکته آرم در ميان گر شما روها بشوييد اين زمان پيش مستان نکته...
بود شيخي خرقه پوش و نامدار
بود شيخي خرقه پوش و نامدار شاعر : عطار برد از وي دختر سگبان قرار بود شيخي خرقه پوش و نامدار کز دلش ميزد چو دريا موج خون شد چنان در عشق آن دلبر زبون شب بخفتي با سگان...
آن مگس ميشد ز بهر توشهاي
آن مگس ميشد ز بهر توشهاي شاعر : عطار ديد کندوي عسل در گوشهاي آن مگس ميشد ز بهر توشهاي در خروش آمد که کو آزادهاي شد ز شوق آن عسل دل دادهاي در درون کندوم بنشاند...
گفت مردي مرد را از اهل راز
گفت مردي مرد را از اهل راز شاعر : عطار پرده شد از عالم اسرار باز گفت مردي مرد را از اهل راز هرچه ميخواهي به خواه و گير زود هاتفي در حال گفت اي پير زود مبتلا بودند...
ديده باشي کان حکيم بي خرد
ديده باشي کان حکيم بي خرد شاعر : عطار تختهاي خاک آورد در پيش خود ديده باشي کان حکيم بي خرد ثابت و سياره آرد آشکار پس کند آن تخته پر نقش و نگار گه بر آن حکمي کند گاهي...
يوسف همدان که چشم راه داشت
يوسف همدان که چشم راه داشت شاعر : عطار سينهي پاک و دل آگاه داشت يوسف همدان که چشم راه داشت پس فرو شو پيش از آن در تحت فرش گفت بر شو عمرها بالاي عرش چه بدو چه نيک،...
در ده ما بود برنايي چو ماه
در ده ما بود برنايي چو ماه شاعر : عطار اوفتاد آن ماه يوسفوش به چاه در ده ما بود برنايي چو ماه عاقبت ز آنجا بر آوردش کسي در زبر افتاد خاک او را بسي با دو دم آورده...
بعد ازين وادي استغنا بود
بعد ازين وادي استغنا بود شاعر : عطار نه درو دعوي و نه معني بود بعد ازين وادي استغنا بود ميزند بر هم به يک دم کشوري ميجهد از بينيازي صرصري هفت اخگر يک شرر اينجا...
شد مگر محمود در ويرانهاي
شد مگر محمود در ويرانهاي شاعر : عطار ديد آنجا بيدلي ديوانهاي شد مگر محمود در ويرانهاي پشت زير بار آن کوهي که داشت سر فرو برده به اندوهي که داشت ورنه بر جانت زنم...