شد مگر محمود در ويرانه‌اي

شد مگر محمود در ويرانه‌اي شاعر : عطار ديد آنجا بي‌دلي ديوانه‌اي شد مگر محمود در ويرانه‌اي پشت زير بار آن کوهي که داشت سر فرو برده به اندوهي که داشت ورنه بر جانت زنم صد دور باش شاه را چون ديد، گفتش دورباش در خداي خويش کافر نعمتي تو نه‌اي شاهي، که تو دون همتي يک سخن با من بگو، ديگر مگوي گفت محمودم، مرا کافر مگوي کز که دور افتاده‌اي زير و زبر گفت اگر مي‌دانيي اي بي‌خبر جمله آتش ريزيي بر سر مدام نيستي خاکستر و خاکت تمام ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شد مگر محمود در ويرانه‌اي
شد مگر محمود در ويرانه‌اي
شد مگر محمود در ويرانه‌اي

شاعر : عطار

ديد آنجا بي‌دلي ديوانه‌ايشد مگر محمود در ويرانه‌اي
پشت زير بار آن کوهي که داشتسر فرو برده به اندوهي که داشت
ورنه بر جانت زنم صد دور باششاه را چون ديد، گفتش دورباش
در خداي خويش کافر نعمتيتو نه‌اي شاهي، که تو دون همتي
يک سخن با من بگو، ديگر مگويگفت محمودم، مرا کافر مگوي
کز که دور افتاده‌اي زير و زبرگفت اگر مي‌دانيي اي بي‌خبر
جمله آتش ريزيي بر سر مدامنيستي خاکستر و خاکت تمام


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما