مسیر جاری :
از نبي در خواست مردي پر نياز
از نبي در خواست مردي پر نياز شاعر : عطار تا گزارد بر مصلايي نماز از نبي در خواست مردي پر نياز گفت ريگ و خاک گرمست اين زمان خواجه دستوري نداد او را در آن زانک هر مجروح...
بوعلي طوسي که پير عهد بود
بوعلي طوسي که پير عهد بود شاعر : عطار سالک وادي جد و جهد بود بوعلي طوسي که پير عهد بود من ندانم هيچکس هرگز رسيد آن چنان جا کو به ناز و عز رسيد اهل جنت را بپرسند آشکار...
خواجه زنگي را غلامي چست بود
خواجه زنگي را غلامي چست بود شاعر : عطار دست پاک از کار دنيا شست بود خواجه زنگي را غلامي چست بود تا به وقت صبح ميکردي نماز جملهي شب آن غلام پاک باز شب چو برخيزي مرا...
چون زليخا حشمت واعزاز داشت
چون زليخا حشمت واعزاز داشت شاعر : عطار رفت يوسف را به زندان بازداشت چون زليخا حشمت واعزاز داشت پس بزن پنجاه چوب محکمش با غلامي گفت بنشان اين دمش کين دم آهش بشنوم از...
گفت چون محمود شاه خسروان
گفت چون محمود شاه خسروان شاعر : عطار رفت از غزنين به حرب هندوان گفت چون محمود شاه خسروان دل از آن انبوه پر اندوه ديد هندوان را لشگري انبوه ديد گفت اگر يابم برين لشگر...
يافتند آن بت که نامش بود لات
يافتند آن بت که نامش بود لات شاعر : عطار لشگر محمود اندر سومنات يافتند آن بت که نامش بود لات ده رهش هم سنگ زر ميخواستند هندوان از بهر بت برخاستند آتشي برکرد و حالي...
خالق آفاق من فوق الحجاب
خالق آفاق من فوق الحجاب شاعر : عطار کرد با داود پيغامبر خطاب خالق آفاق من فوق الحجاب خوب و زشت و آشکارا و نهان گفت هر چيزي که هست آن در جهان نه عوض يابي و نه همتا...
رابعه گفتي که اي داناي راز
رابعه گفتي که اي داناي راز شاعر : عطار دشمنان را کار دنيا ميبساز رابعه گفتي که اي داناي راز زانک من زين کار آزادم مدام دوستان را آخرت ده بردوام کم غمم گر يک دمت مونس...
گفت اياز خاص را محمود خواند
گفت اياز خاص را محمود خواند شاعر : عطار تاج دارش کرد و بر تختش نشاند گفت اياز خاص را محمود خواند پادشاهي کن که اين کشور تراست گفت شاهي دادمت، لشگر تراست حلقه در گوش...
حق تعالي گفت اي داود پاک
حق تعالي گفت اي داود پاک شاعر : عطار بندگانم را بگو کاي مشت خاک حق تعالي گفت اي داود پاک بندگي کردن نه زشتستي مرا گرنه دوزخ نه بهشتستي مرا نيستي با من شما را هيچ کار...