مسیر جاری :
سايلي بنشست در پيش جنيد
سايلي بنشست در پيش جنيد شاعر : عطار گفت اي صيد خدا، بي هيچ قيد سايلي بنشست در پيش جنيد گفت آن ساعت که او در دل بود خوش دلي مرد کي حاصل بود پاي مرد تست ناکامي راه ...
گفت شيخ مهنه را آن پيرزن
گفت شيخ مهنه را آن پيرزن شاعر : عطار دلخوشي را هين دعايي ده به من گفت شيخ مهنه را آن پيرزن مينيارم تاب اکنون بيش ازين ميکشيدم بيمرادي پيش ازين بيشک آن وردي بود...
صوفيي را گفت مردي نامدار
صوفيي را گفت مردي نامدار شاعر : عطار کاي اخي چون ميگذاري روزگار صوفيي را گفت مردي نامدار خشک لب ، تر دامنيام مانده گفت من در گلخنيام مانده تا که نشکستند آنجا گردنم...
پادشاهي بود نيکو شيوهاي
پادشاهي بود نيکو شيوهاي شاعر : عطار چاکري را داد روزي ميوهاي پادشاهي بود نيکو شيوهاي گفتيي خوشتر نخورد او زان طعام ميوهي او خوش هميخورد آن غلام پادشا را آرزو...
راه بيني بود بس عالي نفس
راه بيني بود بس عالي نفس شاعر : عطار هرگز او شربت نخورد از دست کس راه بيني بود بس عالي نفس چون به شربت نيست هرگز رغبتت سايلي گفت اي به حضرت نسبتت تا که شربت باز گيرد...
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد شاعر : عطار بود شاگرديش، گفت اي اوستاد گفت چون سقراط در نزع اوفتاد در کدامين جاي در خاکت کنيم چون کفن سازيم، تن پاکت کنيم دفن کن هر جا...
خورد عيسي آبي از جويي خوش آب
خورد عيسي آبي از جويي خوش آب شاعر : عطار بود طعم آب خوشتر از جلاب خورد عيسي آبي از جويي خوش آب عيسي نيز از خم آبي خورد و رفت آن يکي زان آب خم پر کرد و رفت باز گرديد...
نايبي را چون اجل آمد فراز
نايبي را چون اجل آمد فراز شاعر : عطار زو يکي پرسيد کاي در عين راز نايبي را چون اجل آمد فراز گفت حالم ميبنتوان گفت هيچ حال تو چونست وقت پيچ پيچ عاقبت با خاک رفتم والسلام...
پيش تابوت پدر ميشد پسر
پيش تابوت پدر ميشد پسر شاعر : عطار اشک ميباريد و ميگفت اي پدر پيش تابوت پدر ميشد پسر هرگزم نامد به عمر خويش پيش اين چنين روزي که جانم کرد ريش هرگزش اين روز هم...
هست ققنس طرفه مرغي دلستان
هست ققنس طرفه مرغي دلستان شاعر : عطار موضع اين مرغ در هندوستان هست ققنس طرفه مرغي دلستان همچوني در وي بسي سوراخ باز سخت منقاري عجب دارد دراز نيست جفتش، طاق بودن کار...