راه بيني بود بس عالي نفس

راه بيني بود بس عالي نفس شاعر : عطار هرگز او شربت نخورد از دست کس راه بيني بود بس عالي نفس چون به شربت نيست هرگز رغبتت سايلي گفت اي به حضرت نسبتت تا که شربت باز گيرد زودتر گفت مردي بينم استاده زبر زهر من باشد اگر شربت خورم با چنين مردي موکل بر سرم اين نه جلابي بود کاتش بود با موکل شربتم چون خوش بود نيم جو ارزد اگر صد عالمست هرچ آنرا پاي داري يک دمست چون نهم بنياد بر اصلي که نيست ازپي يک ساعته وصلي که نيست از مراد يک نفس چندين...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راه بيني بود بس عالي نفس
راه بيني بود بس عالي نفس
راه بيني بود بس عالي نفس

شاعر : عطار

هرگز او شربت نخورد از دست کسراه بيني بود بس عالي نفس
چون به شربت نيست هرگز رغبتتسايلي گفت اي به حضرت نسبتت
تا که شربت باز گيرد زودترگفت مردي بينم استاده زبر
زهر من باشد اگر شربت خورمبا چنين مردي موکل بر سرم
اين نه جلابي بود کاتش بودبا موکل شربتم چون خوش بود
نيم جو ارزد اگر صد عالمستهرچ آنرا پاي داري يک دمست
چون نهم بنياد بر اصلي که نيستازپي يک ساعته وصلي که نيست
از مراد يک نفس چندين منازگر تو هستي از مرادي سرفراز
نامرادي چون دمي باشد منالور شدت از نامرادي تيره حال
آن ز عز تست نه از خوارييگر ترا رنجي رسد گر زاريي
هيچ کس ندهد نشان از کربلاآنچ آن بر انبيا رفت از بلا
در صفت بيننده را گنجي نمودآنچ در صورت ترا رنجي نمود
هست از احسان و برش عالميتصد عنايت مي‌رسد در هر دميت
برنداري اندکي رنج آن اومي‌نيارد ياد از احسان او
تيره مغزا،پاي تا سر پوستياين کجا باشد نشان دوستي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط