صوفيي را گفت مردي نامدار

صوفيي را گفت مردي نامدار شاعر : عطار کاي اخي چون مي‌گذاري روزگار صوفيي را گفت مردي نامدار خشک لب ، تر دامني‌ام مانده گفت من در گلخني‌ام مانده تا که نشکستند آنجا گردنم گرده‌ي نشکستم اندر گلخنم خفته‌ي يا باز مي‌گويي همي گر تو در عالم خوشي جويي دمي تا رسي مردانه زان سوي صراط گر خوشي جويي، در آن کن احتياط زانک رسم خوش دلي يک موي نيست خوش دلي در کوي عالم روي نيست در زمانه کو دلي تا خوش بود نفس هست اينجا که چون آتش بود دل خوشي يک نقطه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صوفيي را گفت مردي نامدار
صوفيي را گفت مردي نامدار
صوفيي را گفت مردي نامدار

شاعر : عطار

کاي اخي چون مي‌گذاري روزگارصوفيي را گفت مردي نامدار
خشک لب ، تر دامني‌ام ماندهگفت من در گلخني‌ام مانده
تا که نشکستند آنجا گردنمگرده‌ي نشکستم اندر گلخنم
خفته‌ي يا باز مي‌گويي هميگر تو در عالم خوشي جويي دمي
تا رسي مردانه زان سوي صراطگر خوشي جويي، در آن کن احتياط
زانک رسم خوش دلي يک موي نيستخوش دلي در کوي عالم روي نيست
در زمانه کو دلي تا خوش بودنفس هست اينجا که چون آتش بود
دل خوشي يک نقطه کس ندهدنشانگر چو پرگاري بگردي در جهان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط