مسیر جاری :
اين دل پر درد را چندان که درمان ميکنم
اين دل پر درد را چندان که درمان ميکنم شاعر : عطار گوييا يک درد را بر خود دو چندان ميکنم اين دل پر درد را چندان که درمان ميکنم دردم افزون ميشود چندان که درمان ميکنم...
هر زمان بي خود هوايي ميکنم
هر زمان بي خود هوايي ميکنم شاعر : عطار قصد کوي دلربايي ميکنم هر زمان بي خود هوايي ميکنم گه به گريه هاي هايي ميکنم گه به مستي هاي هويي ميزنم کارزوي آشنايي ميکنم...
چون ز معشوق محو گشت فريد
چون ز معشوق محو گشت فريد شاعر : عطار تا کيش مرغ عشق باره کنم چون ز معشوق محو گشت فريد تا به تو از همه کناره کنم چاره نيست از توام چه چاره کنم به يکي در همه نظاره کنم...
بي رخت در جهان نظر چکنم
بي رخت در جهان نظر چکنم شاعر : عطار بي لبت عالمي شکر چکنم بي رخت در جهان نظر چکنم زحمت هندوي بصر چکنم رويت اي ترک اگر نخواهم ديد رخت آلودهي نظر چکنم چون دريغ آيدم...
آه گر من زعشق آه کنم
آه گر من زعشق آه کنم شاعر : عطار همه روي جهان سياه کنم آه گر من زعشق آه کنم در جهان پس چگونه آه کنم آه من در جهان نميگنجد گر من آهي ز جايگاه کنم هر دو عالم شود...
دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم
دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم شاعر : عطار سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم چون به دردم دايما مشغول درمان چون کنم...
رفت وجودم به عدم چون کنم
رفت وجودم به عدم چون کنم شاعر : عطار هيچ شدم هيچ نيم چون کنم رفت وجودم به عدم چون کنم چون به هم اندازم وضم چون کنم تو همه من هيچ به هم هر دو را با تو بهم بي تو بهم...
دل ندارم، صبر بي دل چون کنم
دل ندارم، صبر بي دل چون کنم شاعر : عطار صبر و دل در عشق حاصل چون کنم دل ندارم، صبر بي دل چون کنم کاروان بگذشت، منزل چون کنم در بياباني که پايان کس نديد دست بر سر پاي...
قصهي عشق تو از بر چون کنم
قصهي عشق تو از بر چون کنم شاعر : عطار وصل را از وعده باور چون کنم قصهي عشق تو از بر چون کنم دل ندارم، قصد دلبر چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم ماندهام چون...
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم شاعر : عطار مرغ جان بي بال و پر شد چون کنم دل ز عشقت بي خبر شد چون کنم دور از رويت ز شوق روي تو در سر آن يک نظر شد چون کنم گفتم آخر کار...